Saturday, November 30, 2002

يارو داشت راه ميرفت.ديد يكي افتاده تو باتلاق لجن ها داره غرق ميشه!
پريد با كلي زحمت يارو رو كشيد بالا!
بعد دو تايي افتادند رو ساحل ..نفس زنان!
نجات يافته گفت : خوب ! كه چي ؟؟؟
منجي: خوب من از تو لجن ها از غرق شدن نجاتت دادم!!!
نجات يافته: ولي من اونجا زندگي ميكردم !!!!!!!!!!!!!
..از فيلم نوستالگيا- آندري تاركوفسكي

Wednesday, November 27, 2002

آ قاي سرنوشت نشسته بود پشت ميز..انگشتش رو تا سبابه دوم كرده بود تو دماغش! با يه صداي خش دار گفت: نه نميشه! تو هيچي نميشي!مداركت ناقصه1
گفتم " والله خيلي محاسن دارم! رزومه رو خونديد؟التفاتا!!!"
گفت :عمو جون اون چيزايي كه ميخوايم نداري!"
" يعني هيچ راهي نداره؟؟"
" نه ...مگه معجزه بشه!"
" چقدر بايد بدم تا بشه؟؟"
" نفر بعد!!برو شش ماه ديگه هم يه سري بزن!"
" 6 ماه!!زرشك!!!"

Monday, November 25, 2002

يكي از انگشت شمار(منظور فقط يك دسته!!) آدمهايي كه اين ورق پاره رو ميخونن پرسيده بود چرا نمي نويسي؟؟
سوال خوبيه! ولي جوابش رو نمي دونم! شايد اين وبلاگ هم يه اسباب بازي ديگه برا اين غول بچه است كه يه هفته باهاش بازي ميكنه و بعد ميندازه تو كمدش....
ديگه دستش نمي زنه مگر اينكه بچه فاميل بياد بعد از ترسش يه وري باهاش ميره كه يعني هنوز صاحاب داره!!
شايد اين جوجه كروكديل بد هيبت حالا فهميده كه خيلي هم حرف جديد برا گفتن نداره!!
شايد .....نميدونم!
نمي خوام قنبرك بسازم....
اينا معني اش اين نيست كه اين صفحه تعطيله! بيخود ذوق نكن !!!

Thursday, November 14, 2002

در راستاي قانون جديد اداره مهاجرت امريكا براي افراد مبتلا به طاعون(منظور 5 كشور طلائي) دفتر حافظ منافع ايران مستقر در واشنگتن دي سي اعلاميه زير را منتشر كرد:
بسم رب الشهدا واصذيقين بالاخص منافقين و صدام
يكبار ديگر دست استكبار از استين استعمار در آمد. براي جلوگيري از ايجاد هرگونه مشكلات بعدي لطفا توصيه هاي زير صورت گيرد:
1- جهت حضور در صحنه با تعداد بيشتر ايرانيان به دفتر مهاجرت مراجعه كنيد.
2- دو عدد پرچم امريكا را همراه داشته باشيد. يك عدد را جلوي در آتش بزنيد و كل بكشيد.دومي را مثل فرش تبريز پهن كرده با نرمي از روي آن عبور كنيد .پوشيدن پوتين با رد پاي بيشتر توصيه ميشود.
3-شعار " مرگ بر امريكا" و فحش ناموس به جورج بوش جهت شاد كردن دل رهبر هر 15 ثانيه يكبار(يا به مقدار لازم)
4-در پاسخ به هر سوال فقط اسم- درجه و شماره دانشجويي را بگوييد(رجوع شود به ارتش سري)
5-جهت خريد بليط بازگشت به وطن ازدهام نكنيد. حتي الامكان افسر مهاجرت را متقاعد كنيد كه پول بليط را بپردازد.
6- موقع خروج از اداره مهاجرت صلوات محمدي پسند و بيلاخ به اسرائيل فراموش نشود.

دفتر حافظ منافع ايران (يا سعدي منافع بوركينافاسو)

Tuesday, November 12, 2002

موشه جارو به دمش بست ولي يادش اومد آدرس سوراخ رو بلد نيست....
گربه كوره با موشه دوست شد ولي يه بار كه گشنه بود قورتش داد.......
سگ پير براي اينكه مردم خيال بد نكنند دم گربه رو گاز گرفت هرچند از تعقيب و گريز و فيلم اكشن حالش به هم ميخورد...
گرگه براي اينكه اعتماد بنفس پيدا كنه تا سگ پير و ديد زوزه كشيد هرچند ميدونست فالش ميخونه.....
آفتاب وقتي فهميد اسمش رو گذاشتن رو آفتابه خودكشي كرد...
وقتي خون خورشيد و دم غروب ديدم نوشتن رو تموم كردم....

Monday, November 11, 2002

اين صندوق نظرخواهي منم ديگه يه ادم كامل شده!!!
بعضي وقتها پيداش نيست!
بعضي وقتها مياد آشفته و بهم ريخته!!
بعضي وقتها مياد حرف ميزنه ولي فونتش رو بلد نيستم!!نمي فهمم !!
هروقت چيزي بهش ميگم به فلانش هم نمي گيره!!!
فقط وقتي درست حسابي پيداش ميشه كه به هيچ دردي نمي خوره!
درست عين يه آدم واقعي !!!!!

Friday, November 08, 2002

" spite of my rage , I am still just a RAT in a cage"
smashing pumpking

Tuesday, November 05, 2002

چشم هام خيلي تيز شده ! ميتوني يه كم سمباده بزنيش؟!!
به همه چيز خيلي عميق نگاه ميكنم ! ميشه يه ميله عمق ياب فرو كني تو چشمم ؟!!
چشم هام ترجمان دلم نيست ! ميشه يه ديكشنري بذاري دم دست چشام ؟!!
آخيش چه خوب شد !!!!!!
حالا همه چيز خوبه...نمي دونستم ديدن اينقدر عذاب آوره.!!!!!!
سلام به شهر كورها.......شهر خوشبخت ها!

Saturday, November 02, 2002

از رو همه جويها پريدم...
اما اين يكي خيلي عريض بود!
دور خيز كردم باز نشد!
خيلي دورخيز كردم اونقدر كه ديگه خودم رو نمي ديدم..
نشستم به انتظار كه الان خودم ميام دوان دوان مثل گلوله از رو جو ميپرم....
اما نيومدم !!!!!
حتما اون دورا گم شدم!!!
اخه اون دورا رو خيلي خوب نمي شناسم!!
سايت تهران 360 يه راي گيري كذاشته براي يه سري اهنگ راك زير زميني تو نهران....
اگه تونستين سر بزنين...راي بدين...بعضي كارها سورپرايزه !!!!!

Friday, November 01, 2002

حياط پشتي كه رفتم بارون زده بود...
درختا مثل روح سامورايي ها بالاي سرم وايستاده بودند...نگاه كردم ديدم انگار بارون از پشت شمشيرشو فرو كرده تو كمرشون...همه مرده بودند...
زردي برگهاي روي نرده چوبي از پاييز بود ولي سرخي اش از خون سامورايي ها..جييرجيرك ها تا آخرين نفس جنگيده بودند..بقيه هم اسير شده بودند..اسير باد..
سعي كردم با بخار دهنم روح سامورايي ها رو گرم كنم....
همه چيز خاموش بود ..فقط يه چراغ اون دوردست سو ميزد.داشت خاموش ميشد...
همه گرما مو با بخار دهنم فرستادم بطرفش...ولي دور بودوخاموش شد!
حالا همه ميخوابند تا فردا به اميد يه كورسوي ديگه بلند شن...
به ارواح سامورايي قول دادم اول بهار به بچه هاشون بگم كه مردونه جنگيدند...
شب بخير سامورايي ها
شب بخير جيرجيرك ها
شب بخير چراغ خاموش دوردست
شب بخير سياهي شب