Wednesday, May 28, 2003

اون روز تو اتوبوس.....
اين دختره كيه؟چرا اينطور به من زل زده؟ اين دختره با اون چشاي آبي و دندوناي سفيدش...با ا ون صابون توي دستش...چرا چشم از من بر نمي داره؟؟؟
نكنه عاشق و گرفتار من شده باشه؟؟
نكنه قربون من بره؟
نكنه يه هو وسط اين نگاهها دورم بگرده؟؟
مگه من با بقيه كروكديل ها چه فرقي دارم؟؟؟
ولي يه هو!....باز كه داره دور ميشه برگشته بربر منو نگاه ميكنه و ميخنده!!
چادر مامانم رو ميكشم و ميگم:"مامان ! اتوبوس ما چند تا سرعت بره به اتوبوس جلويي ميرسه؟"
مامانم كه خرت خرت داشت با خانوم بغلي چت ميكرد بي حوصله گفت: "الان راه مي افته پسرم"
و من زل ميزنم به دختري كه صورتش به بزرگي شيشه عقب اتوبوس بود.
دمم رو ميگيرم وسط دستهام و ميگم : " خدايا ميشه اتوبوس ما هزار تا تند تر بره تا به جلويي برسه؟؟؟"
.......
......
......
وقتي بزرگتر شدم فهميدم كه عشقي در كار نبوده و اون دختره تو پوستر ميخواسته صابون هاشون فروش بره!!!
منم كف كردم...

Tuesday, May 27, 2003

اگر شجريان زن ميشد! بنظر شما مثل پريسا نميشد؟؟؟
اليوم بر هر بني بشر چه حي چه ميت در امريكيه و كانيديه (كانادا) واجب كفايي است تا كنسرت پريسا و گروه دستان را برواد !
هر چند پريسا خيلي عالي نبود اما گروه دستان بسيار دلنواز و نو بود....
دو كلام از مادر عروس.؟؟؟؟؟؟؟؟

Sunday, May 25, 2003

پوژتاگوپ ميگه: خوشبختي همين جاست.
ناگناچول ميگه:خوشبختي يه جايي تو فرداهاست....يه جايي تو يك غافلگيري!
پوژتاگوپ ميگه:فردا عكس برگردون ديروزه!
ناگناچول ميگه:بايد امروز رو رنده كرد تا فردا باهاش كتلت درست كرد!
پوژتاگوپ ميگه:اي بابا !؟؟!!
ناگناچول ميگه:اي بابا !
پوژتاگوپ ميگه:شايد حق با تو باشه!
ناگناچول ميگه:اگه نباشه چي؟
پوژتاگوپ ميگه:اصلا ولللش! بي خيل بابا!
ناگناچول ميگه:اگه امروزاومده باشه چي؟؟الان ساعت چنده؟
پوژتاگوپ ميگه: يه چرت مونده تا شب!
ناگناچول ميگه:نكنه بره بي خبر؟؟؟
پوژتاگوپ ميگه: بي صفت وقتي هم مياد خبر نمي ده!
ناگناچول ميگه:نكنه بره و فردا بدبختي بجاش بياد؟
پوژتاگوپ ميگه:بدبختي همين جاست!
ناگناچول ميگه:پس بدبختي يه جايي تو فرداهاست....يه جايي تو يك غافلگيري!
** راستي اسم ثقيل گذاشتن بين كروكديل ها رسمه.......

Wednesday, May 21, 2003

" ميگن مستي و راستي !"
"" راستي؟ مگه مستي؟""
"مستم!"
""مست راستي؟ يا مست ماستي؟""
"ماستي!"
""پس نيستي؟""
"چرا بابا هستم"
""راستي هستي من برم و برگردم؟؟""
"هستم..پس تو هم رفتني هستي؟؟"
""پرت ميگي؟ مستي؟""
"ميخواي مست باشم يا نه؟ميري يا ميخواي بياي بالاخره؟؟"
""ببخشيد منم گيجت كردم! آخه يه كم مستم!""
"پس مستي؟!!!!!"
""ميگن مستي و راستي!""
"راستي؟ مگه مستي؟"
......................

Monday, May 19, 2003

"اگر آنچه بايست نيستي.....
چه فرقي ميكند كيستي "

..علي پسر ابيطالب

Thursday, May 15, 2003

اين در April 20خيلي بامزه است
" سلام برادر"
" سلام عليكم"
" برادر؟ شما چه پيامي براي ملت ايران داريد ؟"
" البته من كوچكتر از اوني هستم كه پيام بدم ولي..."
" كات !! آقا اين كوچيكه يه سايز بزرگترش رو بده"
- برداشت دوم..همان نماز حمعه... همان خيابان
" سلام برادر"
" و عليكم "
" شما چه پيامي برا مسلمانان جهان داريد؟؟"
" والله من كوچيكتر از اوني..."
" كات..بابا ممد اين هم كه كوچيكه....ديگه بزرگتر نبود؟...چيكار داري ميكني بابا!
اصلا يه آگهي بزن روزنامه فردا ....جمع كن بابا ...جم كن بريم"
-فردا روزنامه مردمي...
به يك برادر xxlargeجهت پيام دادن به مردم جهان خصوصا مسلمانان ايران و شيعيان منظومه شمسي ... بمدت 10 دقيقه استخراج يا استفراغ ...اه بابا استخدام ميشود....
دارا بودن ديپلم بوكس جهت مشت محكم به استكبار جهاني توصيه ميشود...لطفا رزومه خود پس از خواندن صداي بوق به همان شماره فكس بفرماييد...با تش كر...روابط خصوصي صداهاي مشكوك و سيماي بهجت خانوم اينا

Wednesday, May 14, 2003

بچگي پشت همين كوچه بود...
دوستان قديمي ..همان خيال انگيزان سالهاي دور ...همين نزديكي نشسته بودند...
با همان رنگها....
با همان بوي تند ساعت پنج غروب...
با همان لبخند خانوم مهربون روسري بسر برنامه كودك....
فلرتيشياي زيبارو....گاليور صبور و دلاور..
شير ماهي كودن ....دور از ويالون راكي مانانانوف..توي بغل تنسي تاكسيدو....
همون كمد معروف پروفسور ووپي...
حتي برو بچه هاي يوگي....با آن كشتي ناهمگون....
و من مثل بچگي دوباره دفتر مشقم رو از ترس همه روي ميزم باز گذاشتم...
ولي دل به كارتون ميدم و سر به پرواز رويا ...كه بپرد كنار نقاشي هاي دوست داشتني..
دور از اين جماعت خشمگين و حريص واقعيت.....
حتي خوابهاي بچگي رنگ جاودانگي دارند.....

Friday, May 09, 2003

شبي بس تاريك...
كه ماه در آسمان گم شده بود...
دو سبابه از انگشتانم را در گوش فرو بردم....تا از موسيقي خلاء بشنوم ..
كه در آن صدايي تهي نغمه اي خالي از معنا مي خواند و آن زمزمه مسير ماه است...
چون چشم گشودم كه بگويم اين راز.
ماه بديدم كه ستاره اي دوردست با كرشمه به خانه خويش مي بردش !!!!!!!

Wednesday, May 07, 2003

"از ديدنت خوشبخت شدم"
چي؟ چي شد؟ مگه نگفتي خوشبخت شدم...؟؟پس چرا داري اونوري ميري؟ من كه اينجا وايسادم!
يعني تو پشتت رو به خوشبختي ميكني و ميري؟ تند تند هم ميري؟
مگه اين همه كتاب نخوندي؟ اين همه شعر نخوندي؟ اين همه فيلم نديدي كه بفهمي خوشبختي چيه؟
حالا كه شتر اقبال دم پاي من كپه مرگشو گذاشته ازش فرار ميكني؟؟؟
مگه آدم از خوشبختي فرار ميكنه؟؟ مگه ادم هماي سعادتش رو جوجه كباب ميكنه؟
حالا من همينجا وايسادم چند سال ديگه كه جمجمه ات به سنگ خورد و هوس خوشبخت شدن به سرت زد بياي منو ببيني!
خوشبختي بهت نيومده!

Tuesday, May 06, 2003

برو بچه ها نمايشگاه خيريه دارند...اگر مثل من آواره غرب وحشي نيستيد يه سري بزنيد..جاي ما هم زيارت كنيد....
اين دوست عزيز هم تو بعد از كشتن پسر شجاع و خانوم كوچولو شروع كرده به نوشتن!

Friday, May 02, 2003

با.......د
با.......د ...بي ....داد....
با.......د... بي.... داد.... باد
با.......د... بي.... داد.... باد.... نيست