Saturday, May 21, 2005

روزي که نگاهمان تلاقي کرد
کجا بود افسري
که بکشد کروکي اش را........
از هايکوهاي ننه تمساح

Tuesday, May 10, 2005

ساعت ديواري که خواب رفت ديوارنتونست خودش رو سرپا نگه داره ....افتادروي صورتم... صورتم هم ازهمه جا بيخبر چسبيد به ساعت ديواري ..ساعت ديواري هم که تاحالا منو ازنزديک نديده بود زحله ترک شد وشروع کرد به جيغ وداد.... منم از خواب پريدم رفتم سرکار......