"بچه جون نکن! چشات رو نمال! دستت میکروب داره"
"نکن مامان! دستت رو نکن تو دهنت"
"دستت رو نکن تو گوشت پرده گوشت پاره میشه"
"نکن بچه!! دهک!!! دستت رو نکن تو دماغت عیبه؟!!!!!!!"
" خجالت بکش بچه؟؟ دست نزن به اونجات؟؟!"
-- مامان من ده تا انگشت دارم...پس باهاشون چیکار کنم؟؟؟؟؟
مادر چند لحظه فکر کرد..چون جوابی نداشت ساکت به افق اشاره کرد...
بچه هم مثل اون با انگشتش به افق اشاره کرد
عکاس برای ثبت این لحظه در تاریخ یک عکس گرفت..........
..................................................................
..................................................................
فیلم عکاس سوخت ..مادر آلزایمر گرفت و بچه بزرگ شدواین صحنه در هیچ جای تاریخ ثبت نشد
مگر در انگشت بچه
Tuesday, July 19, 2005
Saturday, July 16, 2005
"کرگدن ها تنها سفر میکنند"
سایه های میله زندان نیست ...چروک صورت
ترک حقیقت است که میترکند سنگان صلب به عظمتش
خط افق زیباست نه زانرو که دوراست..بدان سبب که دست نیافتنی است
قصه ایمان نیست غصه تردید هاست و لرزش لغزش ها
شامگاهان بادها موهوم تر می وزند و شیاطین خبیثانه تر می خندند..
و کو که بازداردشان از جشن و سرور؟
و ندانستیم اما چه کسی دنیا را هماره پسندیده به کام ایشان؟؟
آنکس که نترسید از غور به دریای عمیق و نه از شدت موج.....
و نپسندید لباس عافیت به بهای دست شستن از غم تصلیب مسیح!
که کجا ماند خط خط سایه های بند این لباس را؟
د رکنج خلوت تاریکی حفره..خلقت نور نیست کم معجزت!!!!!
نیست ارزان حک نام خویش بر سنگ خارای ذهن مردمان همیشه خواب ....................!
بگذار که خاموش باشند ادمیان که آدمیان به تاریخ کرور کرور اند و مردان اندک (شاید چند صد)
بگذار که خوشبخت بمانند سعیدان که در کرکر خنده هاشان شاید پنهان کنند سوزش سرمای حسد را
وبمان دست نیافتنی چو گنجی ناپیدا بر بستر نمور این خاک فرسوده
که یک مرد گنجی به از صد هزار !
سایه های میله زندان نیست ...چروک صورت
ترک حقیقت است که میترکند سنگان صلب به عظمتش
خط افق زیباست نه زانرو که دوراست..بدان سبب که دست نیافتنی است
قصه ایمان نیست غصه تردید هاست و لرزش لغزش ها
شامگاهان بادها موهوم تر می وزند و شیاطین خبیثانه تر می خندند..
و کو که بازداردشان از جشن و سرور؟
و ندانستیم اما چه کسی دنیا را هماره پسندیده به کام ایشان؟؟
آنکس که نترسید از غور به دریای عمیق و نه از شدت موج.....
و نپسندید لباس عافیت به بهای دست شستن از غم تصلیب مسیح!
که کجا ماند خط خط سایه های بند این لباس را؟
د رکنج خلوت تاریکی حفره..خلقت نور نیست کم معجزت!!!!!
نیست ارزان حک نام خویش بر سنگ خارای ذهن مردمان همیشه خواب ....................!
بگذار که خاموش باشند ادمیان که آدمیان به تاریخ کرور کرور اند و مردان اندک (شاید چند صد)
بگذار که خوشبخت بمانند سعیدان که در کرکر خنده هاشان شاید پنهان کنند سوزش سرمای حسد را
وبمان دست نیافتنی چو گنجی ناپیدا بر بستر نمور این خاک فرسوده
که یک مرد گنجی به از صد هزار !
Tuesday, July 05, 2005
Saturday, July 02, 2005
دو تایی بمونیم تو جزیره!
دراز بیافتیم رو شن ها! بعد بفهمیم رابینسون کروزو هم تو جزبره است!
کون لخت بپره از کوه پایین و شروع کنه نیچه بازی در آوردن ....ما هم با آجر بزنیم تو سرش که آرامش صدفها رو به هم نزنه!
بعد هم چوبها یی که برا علامت دادن به کشتی ها میسوزونه قایم کنیم تا کشتی ها عوضی برن و ما بخندیم......
دراز بیافتیم رو شن ها! بعد بفهمیم رابینسون کروزو هم تو جزبره است!
کون لخت بپره از کوه پایین و شروع کنه نیچه بازی در آوردن ....ما هم با آجر بزنیم تو سرش که آرامش صدفها رو به هم نزنه!
بعد هم چوبها یی که برا علامت دادن به کشتی ها میسوزونه قایم کنیم تا کشتی ها عوضی برن و ما بخندیم......
Subscribe to:
Posts (Atom)