پیرمرد سیاه با موهای مجعد سپیدش ....چشمک میزد به خورشید ..شاید هم کمی لبخند
چاله را که کند گل را که از ترس سرش را به زیر انداخته بود بغل کرد و در چاله گذاشت
پیرمرد بیل اش را برداشت و ناپدبد شد
گل اما سرش را بلند نکرد
پاییز دارد می آید و انگار همه میخواهند عجیب باشند