اگر اميدي بود كه در اين قاب پنجره چيزي عوض بشه!
يا اگر دلخوشي بود كه درخت ته كوچه تندتر برقصه!
يا كلاغ روي بام حرف تازه اي بزنه!
حتما بيش از دو ساعت به پنجره خيره مي شدم!
Thursday, October 30, 2003
Friday, October 24, 2003
چرا وقتي عينك آفتابي روز رو مثل شب ميكنه ،شب رو مثل روز نمي كنه؟
چرا موقع آتش سوزي آشپزخانه دو قدم بر نمي داره خودش رو نجات بده؟
چرا وسط برنامه برفك تلويزيون كسي آگهي تبليغاتي پخش نمي كنه؟
چرا پشه اي رو كه روي ديوار كشتم بيدار نميشه بياد انتقام بگيره؟
چرا؟
دكتر به پرستار ميگه:
چرا مريضي رو كه خودم كشتم هنوز حرف ميزنه؟
پرستار ميگه:
دكتر! مرده حرف ميزنه.!اون سوسيس كه حرف نمي زنه !!
چرا موقع آتش سوزي آشپزخانه دو قدم بر نمي داره خودش رو نجات بده؟
چرا وسط برنامه برفك تلويزيون كسي آگهي تبليغاتي پخش نمي كنه؟
چرا پشه اي رو كه روي ديوار كشتم بيدار نميشه بياد انتقام بگيره؟
چرا؟
دكتر به پرستار ميگه:
چرا مريضي رو كه خودم كشتم هنوز حرف ميزنه؟
پرستار ميگه:
دكتر! مرده حرف ميزنه.!اون سوسيس كه حرف نمي زنه !!
Wednesday, October 22, 2003
Thursday, October 16, 2003
سيدنا خاتم الكلام را چواز نوبل پرسيدند.اخم در كشيد،انگشت گزيد و گفت: گر جايزتي بايد مرا شايد كه مامم هماره مرا همي گويد: پسرم ! خيلي باحالي!
و من پيشتر بسيار جايزت بردمي و زان جمله مداد رنگي و دفتر سيمين وتوپ دولايه والخ بودي و آن جايزت كه آن زن ببرد چندان مهم نبودي و من خود بهترش را دارم! كه اگر اين حيله دشمنان نبود پس چرا اول مرا نداده اند؟ مگه هر كي كيه؟
نخست بار نام وي در تذكره اصحاب گشاديه چنين آمده : سيد چو اول ملا بود كه محاسن آنكادر كردي و خنده بسيار زدي و نرم سخن گفتي و حنجره جر ندادي مردم را خوش آمد و ورا بر تخت كردند. اما چو بر تخت شد هيچ نكرد و شش سنه بر تخمان خويش همي بنشست تا هردو جوجه شد وباز بنشست تا جوجه ها را پر رسيد و برفتند و باز سيد بر تخت بود..بنشسته !
و ديگر ورا هيچ جربزه نبود و ابو چمچاره بستامي زين سبب ورا ختم الگشادين لقب داد.
زان پس جماعت از وي دل بريدند و بر وي بسي ريدند تا كه وي مغبون شدو اخم بر كشيد و ديگر با نيكان ننشست و هيچ نكوئي نكرد و جز با چل منان چپ دست چپ چشم معاشرت نكرد و خوي ايشان در وي اثر كرد و چون ايشان سخن گفت و بسي چل مني كرد. و لبخند بسيار زد تا كه شيوخ را خشم در گرفت و ورا گفتند اين كه تو ميكني زهر مجنوني بر آيد و كردار چل منان اساطيري چنين بوده است.
پس ديگر بار در هم شد و لب گزيد.از رساله ابا نوستراداموس رومي نقل است كه اين حالت بر جا بماندو وي همچنان بر تخت بود تا حالت بواسيل ورا فرا گيرد و بر مريضخانه بشود و از تخت بر تخت شود و اين چهل سنه بيش انجامد تا خدايگان عالم بر وي رحمت آرد و توبه كند و زان پس به هر شب هزار نماز كند و به هر صبح ده اسير ازاد كند تا همه را اعصاب بزند ووي را با تير كمان سنگي بيجان كنند.
چون اين نقل بر اوستادم بردم درهم شد و گفت: بابا يكي بلندگو رو از اين گوساله بگيره!
و من پيشتر بسيار جايزت بردمي و زان جمله مداد رنگي و دفتر سيمين وتوپ دولايه والخ بودي و آن جايزت كه آن زن ببرد چندان مهم نبودي و من خود بهترش را دارم! كه اگر اين حيله دشمنان نبود پس چرا اول مرا نداده اند؟ مگه هر كي كيه؟
نخست بار نام وي در تذكره اصحاب گشاديه چنين آمده : سيد چو اول ملا بود كه محاسن آنكادر كردي و خنده بسيار زدي و نرم سخن گفتي و حنجره جر ندادي مردم را خوش آمد و ورا بر تخت كردند. اما چو بر تخت شد هيچ نكرد و شش سنه بر تخمان خويش همي بنشست تا هردو جوجه شد وباز بنشست تا جوجه ها را پر رسيد و برفتند و باز سيد بر تخت بود..بنشسته !
و ديگر ورا هيچ جربزه نبود و ابو چمچاره بستامي زين سبب ورا ختم الگشادين لقب داد.
زان پس جماعت از وي دل بريدند و بر وي بسي ريدند تا كه وي مغبون شدو اخم بر كشيد و ديگر با نيكان ننشست و هيچ نكوئي نكرد و جز با چل منان چپ دست چپ چشم معاشرت نكرد و خوي ايشان در وي اثر كرد و چون ايشان سخن گفت و بسي چل مني كرد. و لبخند بسيار زد تا كه شيوخ را خشم در گرفت و ورا گفتند اين كه تو ميكني زهر مجنوني بر آيد و كردار چل منان اساطيري چنين بوده است.
پس ديگر بار در هم شد و لب گزيد.از رساله ابا نوستراداموس رومي نقل است كه اين حالت بر جا بماندو وي همچنان بر تخت بود تا حالت بواسيل ورا فرا گيرد و بر مريضخانه بشود و از تخت بر تخت شود و اين چهل سنه بيش انجامد تا خدايگان عالم بر وي رحمت آرد و توبه كند و زان پس به هر شب هزار نماز كند و به هر صبح ده اسير ازاد كند تا همه را اعصاب بزند ووي را با تير كمان سنگي بيجان كنند.
چون اين نقل بر اوستادم بردم درهم شد و گفت: بابا يكي بلندگو رو از اين گوساله بگيره!
Monday, October 13, 2003
اگر مادرم بفهمه که بجای تزم داستان نوشتم!
اگر برادم بو بره که باز اصول داستان نويسی رو رعايت نکردم! حتي اديت هم نکردم !
من ميدونم بلاخره يکیشون منو ميکشه !
اگر برادم بو بره که باز اصول داستان نويسی رو رعايت نکردم! حتي اديت هم نکردم !
من ميدونم بلاخره يکیشون منو ميکشه !
Wednesday, October 08, 2003
Subscribe to:
Posts (Atom)