ابجد....هوز...حطي....
امكان..بودن..جليلي...دل...
درد...جدايي..مذهب...چماق..
عشق...هنر..گناه...لهو...
شور...شعر...شر....شرك....
سياست...كار..نان..موسيقي...
تو...من...جليلي...ما...
ابجد....هوز...حطي....
فيلم...هنر..سادگي.....عشق...
Wednesday, April 28, 2004
Wednesday, April 21, 2004
Saturday, April 17, 2004
Thursday, April 15, 2004
Friday, April 09, 2004
بوسه ام بر باد دادم .......
باد بردش سوي دشت
از كنار آن دو كوه
از ميان آن دوهشت
رفت و از رود و ده و دريا گذشت...
بار اول برگ رقصاند و به شاخ تر نشست
بار دوم در سر زلف گل قاصد شكست.
تا كه از باريكه روزن گذشت
تو بديدي بوسه را........... صد خنده كردي!!!
به انگشتت تو گويي بوسه را اندازه كردي !!!
بگفتي كه غم دل تازه كردي !!!
ناگهان اما ندانستم چرا؟؟؟
پنجره بستي تو و رخ بر كشيدي از نسيم !
بوسه ام همچون غباري بر رخ شيشه نشست !!!
اي دريغا !!!
بوسه ام....
بر باد ! دادم !!!!!!!!!!!!!!!!!
….
- از اين تيريپ شاعريم اصلا خوشم نمياد! قول ميدم بذارمش كنار.
باد بردش سوي دشت
از كنار آن دو كوه
از ميان آن دوهشت
رفت و از رود و ده و دريا گذشت...
بار اول برگ رقصاند و به شاخ تر نشست
بار دوم در سر زلف گل قاصد شكست.
تا كه از باريكه روزن گذشت
تو بديدي بوسه را........... صد خنده كردي!!!
به انگشتت تو گويي بوسه را اندازه كردي !!!
بگفتي كه غم دل تازه كردي !!!
ناگهان اما ندانستم چرا؟؟؟
پنجره بستي تو و رخ بر كشيدي از نسيم !
بوسه ام همچون غباري بر رخ شيشه نشست !!!
اي دريغا !!!
بوسه ام....
بر باد ! دادم !!!!!!!!!!!!!!!!!
….
- از اين تيريپ شاعريم اصلا خوشم نمياد! قول ميدم بذارمش كنار.
Monday, April 05, 2004
يكي سرم رو گاز زد .كند و دويد!
بر گشتم ديدم همه بدنم روي زمين افتاده از گردنم هم داره خون فواره(به روايتي ففاره) ميزنه!
اومدم بگم مگه مرض داري كه ديدم تارهاي صوتي ام تو گردنم جا مونده!
وقتي كلي دور شديم كله ام رو انداخت روي چمن و گفت:
"ببخشيد شما من رو نميشناسي ولي من مدتهاست با كسي حرف نزدم! ميخوام كمي درد دل كنم! "
خلاصه تا وقتي مورچه ها و باكتري هاي عزيز همه جمجمه ام رو تجزيه كنند مجبور شدم به يارو گوش بدم!
مگه چونه اش از كار مي افتاد!
بر گشتم ديدم همه بدنم روي زمين افتاده از گردنم هم داره خون فواره(به روايتي ففاره) ميزنه!
اومدم بگم مگه مرض داري كه ديدم تارهاي صوتي ام تو گردنم جا مونده!
وقتي كلي دور شديم كله ام رو انداخت روي چمن و گفت:
"ببخشيد شما من رو نميشناسي ولي من مدتهاست با كسي حرف نزدم! ميخوام كمي درد دل كنم! "
خلاصه تا وقتي مورچه ها و باكتري هاي عزيز همه جمجمه ام رو تجزيه كنند مجبور شدم به يارو گوش بدم!
مگه چونه اش از كار مي افتاد!
Friday, April 02, 2004
Subscribe to:
Posts (Atom)