روزي که نگاهمان تلاقي کرد کجا بود افسري که بکشد کروکي اش را........ از هايکوهاي ننه تمساح
Tuesday, May 10, 2005
ساعت ديواري که خواب رفت ديوارنتونست خودش رو سرپا نگه داره ....افتادروي صورتم... صورتم هم ازهمه جا بيخبر چسبيد به ساعت ديواري ..ساعت ديواري هم که تاحالا منو ازنزديک نديده بود زحله ترک شد وشروع کرد به جيغ وداد.... منم از خواب پريدم رفتم سرکار......