Tuesday, May 10, 2005

ساعت ديواري که خواب رفت ديوارنتونست خودش رو سرپا نگه داره ....افتادروي صورتم... صورتم هم ازهمه جا بيخبر چسبيد به ساعت ديواري ..ساعت ديواري هم که تاحالا منو ازنزديک نديده بود زحله ترک شد وشروع کرد به جيغ وداد.... منم از خواب پريدم رفتم سرکار......

No comments:

Post a Comment