Tuesday, January 07, 2003

سوار يه اسب بودم....يه نيزه تو كمرش بود..دوخته بودنش به سقف...
دايره ميچرخيد و من و اسب چهار نعل ميتاختيم!....يه صدايي مثل اكارديون مي اومد..
بعضي ها دور دايره بودند و ضجه ميزدند....
حالا نميشد يه بار هم كه ما سواره ايم اينا اينجا نباشند كه جگر ادم رو كباب نكنند !!!!
سوار اسب بودم..يه نيزه تو كمرش..هنوز داشت ميچرخيد !
عجب اسب خريه ها !!!!!!!!

No comments:

Post a Comment