ابا قنطور چلتاسني را چو حالت يبوست پديد آمد نزد طبيب شد. طبيب بسي آزمون نمود و آزمونه به آزمونگاه گسيل داشت. چو غور بسيار نمود ورا چنين بفرمود:
يا شيخ! بدان كه يبوست تو از ذهن متباتر است و آن از بهر سختي دنياست كه بر آن انديشه بسيار مي نهي . الا ! كه دنيا سنگ است و بر ذهن ناسنگ تو صقيل اوفتد و دفع ببايد اما دفع سنگ از ناسنگ برنايد كه سنگ را سنگ شكن و مرد سنگي بايد و تو را هيچ يك نباشد. پس تو را مسهل ذهن علاج است كه ذهنت آب كند و ريقت برون سازد.
كه زان پس بر روزگار و سنگ و ذهن خنده زني ! خنده زدني !!
شيخ بر كوه شد دو كرور نماز گزاردو هفت دهه روزه كرد و جز خارخاسك بلخي هيچ نبلعيد تا ايزد دانا بر وي رحم آوردو سنگ همه دفع شد.
و شيخ را زان روز خنده پاياني نداشت ....خنده هيستريك !
No comments:
Post a Comment