Monday, November 17, 2003

مدتها بود كه مورچه اي ته جورابم لانه كرده بود.هميشه با بزرگواري خارش و قلقلكش رو نديده ميگرفتم.شبها جواربم رو اتوبان ميكردم درازه دراز!تا بلكه راهش رو پيدا كنه و بره! بهش نمي خورد كه كودن باشه و تونل به اين بزرگي رو نبينه!
اما نرفت و من فراموشش كردم. وقتي امروز جورابم رو از تو لباسشويي در آوردم يادم اومد كه توش بوده! نگو زبون بسته اون تو غرق شده....ردي ازش نبود بجز نامه مچاله اي كه آب خط هاش رو هم شسته بود.

No comments:

Post a Comment