كرم عجيبي بود!
خيلي سريع مي خزيد! هر چند قدم كه ميرفت مي ايستاد و آدمها داوطلبانه غذا ميشدند و داخل شكم جناب كرم!
تمام ديواره شكمش پر بود از دهان! بعضي از غذاها كه لابد هضم شده بودند و يا شايد ارزش غذايي نداشتند در اين توقفها به بيرون پرتاب مي شدند!
اما من مقاومت ميكردم. نمي خواستم غذاي آساني باشم!
ناگهان ديواره معده كرم كه پر بود از بلندگو گفت:
غذاهاي عزيز!
بعلت مشكل هاضمه توانايي حمل هيچكدام شما را نداريم.اگر بخواهيد كرمي از روبرو همين مسير را برميگردد!
مواظب لباسهاي نو خود باشيد...داريم همه تان را بالا مي آوريم!!!!!
اينجا آخرين ايستگاه مترو است!
No comments:
Post a Comment