Tuesday, September 24, 2002

بچه ها همه تو قايق بودن!
من سرمست از اينكه تو يه قايق كوچك ولي قشنگ پارو ميزنم از دور براشون دست تكون ميدادم...دستي توام با دلسوزي و سمپاتي !
خوب پارو ميزدم...كارم هيچ اشكالي نداشت..همه چي تحت كنترل بود!
اومدم پارو رو عوض كنم يه هو ديدم سوار قايق بچه هام!!!
"كجا بودي بابا؟""بچه ها اومد! ديركردي؟""فكر كردي رفتي ؟؟ها؟"
قايق كوچولوي خوشگلم رو ديدم كه يكي ديگه داره توش پارو ميزنه! يه دستي هم از دور تكون داد!
ذستي توام با دلسوزي و سمپاتي!!
اين دفعه اول نيست! دفعه ديگه رو قايق بعدي چنان مي چسبم كه كسي خفتمو نگيره برگردونه!
"پارو بزنين!...احمق ها!...."

No comments:

Post a Comment