Wednesday, November 27, 2002

آ قاي سرنوشت نشسته بود پشت ميز..انگشتش رو تا سبابه دوم كرده بود تو دماغش! با يه صداي خش دار گفت: نه نميشه! تو هيچي نميشي!مداركت ناقصه1
گفتم " والله خيلي محاسن دارم! رزومه رو خونديد؟التفاتا!!!"
گفت :عمو جون اون چيزايي كه ميخوايم نداري!"
" يعني هيچ راهي نداره؟؟"
" نه ...مگه معجزه بشه!"
" چقدر بايد بدم تا بشه؟؟"
" نفر بعد!!برو شش ماه ديگه هم يه سري بزن!"
" 6 ماه!!زرشك!!!"

No comments:

Post a Comment