پيرمرد مهربان در بستر مرگ ناله كرد:
"پسرم! همه قبضهاي برق ام رو تو بده!
دختر گل ام! همه قبض هاي آب هم مال تو! "
دختر زد زير گريه كه : "بابا ما ثروت تو رو نمي خواهيم!فقط سلامتي تو ميخواهيم! "
صبح فردا پسر پيرمرد را كه فقط يكي از كليه هايش كار ميكرد به ثمن بخس(معادل صد چوق رايج) به نون خشكي محل فروخت.
No comments:
Post a Comment