کابوس سی ساله
سر صبحی بی رنگ....ساعت زنگ زده سی شده بود!
همه خاطره و وهم و خیال.....پسرک خرشده بود!
سر ظهری مخمور نه دل آفتاب ونم و چرتی مطبوع! وسط عربده این سگ زشت.
ساعت زنگ زده ناگهان سی شده بود!
رفتن از خورشید بود..خبری از غم دلتنگ غروب نبود..بحث تکرار نبود.....پسرک خرشده بود!
گل و سرخی و شراب و عشق با هم انگار..از در خانه وی در شده بود..وقت انکار نبود!
ساعت زنگ زده..دور از ولوله کوکوی پیر
غافل از وحشت و بهت ناظر!!!
بی جهت.. بی هدف.. بی ثمر!!! سی شده بود!
No comments:
Post a Comment