Thursday, October 10, 2002

شب بود.... پاييز بود...نم نم بارون....
قدم زدم رفتم سراغ همسايه آقاي جيرجيرك!
گفتم بيا قدم بزنيم..گفت : "من كه مثل تو مست نيستم! ولي ميام كه درد دل كنيم.."
قدم زديم..گفتم از نم نم بارون چي ميدوني؟؟ گفت :" خونه ام رو خراب ميكنه..جاده هاي رفتنم رو لغزنده ميكنه...اما دوستش دارم..چون از سر بديش نيست!"
گفتم پس زنده باد نم نم بارون!
پرسيدم از پاييز چي ميدوني؟؟ گفت:"خونه ام رو خراب ميكنه..با خونه پرتم ميكنه زمين!زخمي ميشم ولي دوستش دارم..چون از سر بديش نيست...همش بخاطر دلتنگي زمين
برا ي برگها ست!:
گفتم پس زنده باد پاييز!
گفتم از شب چي ميدوني؟ گفت:" شب منم و شب و تنهايي..دلتنگي مال منه و دلخوشي مال اون ..ولي دوستش دارم ..چون از بديش نيست!
گفتم پس زنده باد شب..............!!!!!!!!!!

No comments:

Post a Comment