Sunday, October 20, 2002

تقديم به يك دوست قديمي.......
گفت:" برا ي يكبار هم كه شده بيا جاها عوض!" گفتم باشه! رفتيم لب ساحل نخ و محكم بست به پاهام..گفت :" حالا تويي بادبادك من" چه قشنگ بود بالاخره آرزوي پرواز برآورده شد! باد ميزد زير دستهام ..ميرفتم بالاتر...
بادبادكم لب ساحل ميدويد و ميخنديد..نخ رو ميكشيد..قهقهه اش رو ميشنيدم ..حالا اون يه بادبادك داشت..من!!!!
ميرفتم طرف ابرها..از اون بالا بيشتر آدمها قد مورچه بودند..فقط اونايي كه دلاي گنده اي داشتند قد سوسك بودند! بالاتر بالاتر....يه كم سرد شد .ترس برم داشت..نكنه نخ پاره شه! داد زدم" مطمئني نخ محكمه؟؟" گفت:"چي ميگي؟؟"
كار كاره باده..صدام رو ميدزده! ديدم ابرها هم مثل زمين تا وقتي دورند مهربون اند! دلم يه هو براي سوسكها تنگ شد!براي مورچه ها؟؟هزار سال ديگه؟!!!!!
باد شديد بود..من يه چشمم به ابرها بود و يكي به نخ..انگار نازكتر ميشد ..يه هو پاره شد..رفتم هوا ...هرچي بالاتر ميرفتم بادبادكم كوچكتر ميشد اما ميديدم كه زده زير گريه! از اينكه نخ بادبادكش پاره شده!!!!حيووني!
خدا كنه يه بادكنك فروش پيدا بشه اقلا يه بادكنك بخره. طاقت گريه اش رو ندارم!
لعنت به من! يادم رفت پول تو جيبي بهش بدم! حالا ديگه اگه بادكنك فروش هم بياد گريه اش قطع نميشه! و من تا صبح تو هوا پرواز ميكنم..با ترس و لرز..و دلتنگي بادبادكم!!!
ميشه شما بريد لب ساحل اگه ديديد يه بادبادك داره گريه ميكنه از طرف من يه بادكنك بهش بدين!
ميدونيد؟؟ من طاقت گريه اش رو ندارم!!

No comments:

Post a Comment