Friday, October 04, 2002

بعد مدتها رفتم club اونهم تنها! از اونجايي كه خيلي خوش شانسم يه پسر اومد نشست صندلي بغلي! ما ابجو خورديم..اون آبجو خورد!..ما به دخترا حيزي كرديم.. اون به دخترا حيزي كرد! گفتيم بابا تو چه مرگته ؟؟سام عليك!
گفت " 21 سالمه! گيتاريستم..دنبال همكار ميگردم كه يه باند تشكيل بديم" گفتم بيا كه درست اومدي! همين الان برات يه بيات كرد از شجريان ميخونم حال بياي...ببينم سبكت چيه؟ گفت" راك اندرول..بلوز...."آها!! نزديك بود بخونم ها!
گفت "تو چيكار ميكني؟" گفتم درس ميخونم..گفت " يعني چي؟؟"گفتم يعني دانشگاه ميرم...گفت " مگه چند سالته؟" گفتم دورو بر 850 سال نوري..گفت"پس برا چي درس ميخوني؟" عجب اسيري شديم ها!! درس ميخونم كه بعد برم سر كار..گفت"كار؟ درس؟ چه ربطي داره؟مگه كجايي هستي؟؟ " عجب گيري افتاديم ها! خدايا ما اومديم اينجا چهار تا لنگ و پاچه ديد بزنيم تو برامون فيلسوف فرستادي ؟؟ما اگه بگيم از فلسفه و زندگي چيزي سرمون نميشه بي خيال ميشي؟
نميشه بجاي اين جوجه فيلسوف مطرب يه هلوي پوست كنده ميفرستادي؟؟
اوه اوه.!! يه سياه پوست گردن كلفت داره مياد طرفم! انگار سل فون خدا اينجا خوب آنتن نميده اشتباه شنيده!! ا خدا غلط كردم هيچي نمي خواد بدي.....ما رفتيم خدا حافظ!
موفق باشي با باندت پسرم! " تو هم با درسات ...هه هه!!" هه هه و زهر مار! جوجه مطرب قرطي !

No comments:

Post a Comment