كله كرگدن همسايه از تو ديوار پذيرايي تومده بود بيرون!
من به شاخش خيره شده بودم و دمم رو تكون ميدادم..
بوي قهوه تند بود...خيلي تند..اونقدر كه به گرد پاش هم نمي رسيدي!
سوزن كه روي بچه گرامافون فلزي ميرقصيد ميشد باخ....ميشد *هوا ي باخ
و من يادم رفت كه اين لحظه رو يادداشت نكنم!
همه تيكه ها رو كنار هم..قهوه..باخ....شاخ كرگدن....ولي جور نميشد..
اقاي عصباني توي گرامافون فلزي هم اصرار داشت كه"I know the pieces fit !"**
كرگدن يادم تو را فراموش!
* منظور Air
** from "schism .Tool"
No comments:
Post a Comment