Sunday, August 31, 2003

خانم اجازه! ميشه من نقاشي نکشم ؟
"چرا پسرم؟"
"من از نقاشي ميترسم!
از بچه هايی که از خونه بزرگترند ميترسم!
از گربه هايی که قد اتوبوس اند ميترسم!
من از کوه هايی که از قيچی تيزترندميترسم!
من از خورشيد نصفه ميترسم!
من از تموم شدن مدادرنگي هام ميترسم!
من از کثيف کردن بی ارزش يک کاغذسفيدميترسم!
من از پاک نشدن رنگ های اشتباه،
از بی مصرفي پاک کن ارزون قيمت ميترسم
من از نقاش نشدن ميترسم!"
"" پسرم! ميشه منم ديگه معلم نقاشيت نباشم!؟
راستش منم ميترسم!""

No comments:

Post a Comment