Saturday, December 20, 2003

پاهاش رو بسته به ضريح..بد جوري ضجه ميزنه: آقا كمكم كن !!!!!!
دلم ميسوزه ميرم جلو دوروبر و نگاه ميكنم ، ميگم:
ببخشيد مثل اينكه آقا رفته اند...مي خواهيد كمكتون كنم!
اخم ميكنه! با زهر بيشتري ميگه : آقا نجاتم بده !
جيگرم خون ميشه! ميرم كه پاهاش رو باز كنم ميزنه پشت دشتم...به زبوني كه بلد نيستم فحش هاي ظاهرا ركيكي ميده و اين بار فرياد ميزنه : آقا دردم رو دوا كن!
چه خوب! اتفاقا منم مدتهاست دردهايي دارم كه روم نميشه با دكترها مطرح كنم !
حالا كه آقا هست فبه المراد !!! منم پاهام رو ميبندم ...با نخ جوراب البته!
حالا دوتايي داد ميزنيم: آقا كمك ! آقا كمك!
اگه همين جور ادامه بديم و من بتونم جلوي خنده ام رو بگيرم بنظرم آقا بياد!
ميگم : اگه همه چيز خوب پيش بره معمولا چندسالي طول ميكشه؟
ميگه : چند سالي بيشتر طول نميكشه.داد بزن! يك دو سه : آقا كمك !

No comments:

Post a Comment