Tuesday, April 22, 2003

وقتي كامبيز كاهه رو زنداني كردن از غصه يگ ساعت مي خنديدم...يعني ديگه كسي پيدا نميشه؟؟!!
كامبيز دوست برادرم بود..از اونها كه اونقدر مودب و محجوبند كه وقتي ميان دم در زود ميدوي داداشت رو صدا كني...
همه زندگي هم سينما بود و هست...حتي مهندسي نرم افزار شريف هم خيلي مزاحم اين علاقه نشده...
پس بزودي منم ميگيرن...حالا هم كه سينا مطلبي رو گرفتن؟!!!!
ما هم كه فقط بلديم تو تاكسي قر بزنيم و بعد هم خوب مشكلات زندگيه ديگه !!!!!!!!!!
شاكي شدم petition رو امضا كردم...هر چند دردي رو دوا نميكنه....
ميرم عرق بخورم كه اگه گرفتند دهنم رو بو كردند نفهمند گفتم دوستت دارم!! بذار فكر كنن عرق خوردم
ايشالله يه شهاب سنگ بياد فرق زمين رو بشكافه همه راحت شيم....

No comments:

Post a Comment