Friday, December 16, 2005

آهای مردم دنیا .....!
بیایید همه دستهای همدیگر را بگیریم
بعد بپیچونیم تا همه از درد داد بزنیم
بعد دستها رو ول کنیم بریم سر کارامون
یه ورزشی هم کردیم

Tuesday, December 06, 2005

آقای اسراییل!
اگر به تاسیسات اتمی ایران حمله کردی یه جوری بکن که تاسیسات سالم بمونه و اون حلقه انسانی دورش نابود شه
آره عمو جون

Monday, December 05, 2005

اگر اسلام منع شراب نکرده بود تاریخ شعر ایران رنگ دیگری داشت

Tuesday, November 29, 2005

زمستان سردی است نه چندان!
قنبرک زده پشت پاییز
خرسهای قطبی دربدر دنبال برف عربده می زنند
مادر بزرگ نوه هایش را پیچیده تو جوراب که اگر سرد شد گرم بمانند
چه میشود کرد ؟
جنوب است دیگر
!

Monday, November 21, 2005

از فرستنده ها درخواست میشه به بیننده ها دست نزنند
مگه خودتون گیرنده ندارید ؟؟؟
دهک !!!!!

Tuesday, November 15, 2005

سمباده هاکه کچلی گرفتند میزها همه معوج ماندند

Tuesday, October 25, 2005

فراموشتم کردم که هستی.........تو که ژنده پوشی و مستی..
کژمژ میرفتی راه صاف را..گم کرده بودی کوه قاف را!
دود میکردی دود سفید..شعر میخواندی شعر امید!!!
گرفته بودی ما رو!.!!!!!!!!!
کاسه گذاشته بودی برای پول...جیرینگ جیرینگ میکردند سکه های نامعقول..
کت پاره میپوشیدی انگار......خواب خوش میدی انگار........
بخت و اقبال پس چی شد؟........ما خواب بودیم دنیا مال کی شد؟؟؟؟؟
دنباله حرفهای قدیم ...به لبت سکوتی دوخته بودی با لحیم
"سروصدا اما چاره نیست...عاشقی پینه این کفش پاره نیست"
آواز میخواندی نامفهوم....عسل میفروختی شاید هم موم!!!
سکه ای برات انداختم..اخم کردی خودم را باختم!
سکه آیا کم بود؟؟ اخم ات آیا عکس غم بود؟؟
شاید اما فهمیدی؟؟ گول زن ناشی بودم رنجیدی؟؟؟
من و تو عکس یک قابیم..قاب ها خالی اند ما خوابیم!
مانده ایم چار چنگول آویزان...لنگ ماندن خوش کرده مهمان
جای ما ها اینجا نیست..دور هم همینست حاشا روا نیست...
سکه هایت را قسمت کردی.....دعا کردی ..لعنت کردی
سرت را چرخاندی به سویی دیگر...من هم خرامیدم به کویی دیگر.

Tuesday, October 11, 2005

بدترین باری که مردم وقتی بود که تو سربالایی ترمز بریدم ونفهمیدم کدوم کامیون زیرم کرد

Saturday, October 08, 2005

دوست عزیز آفریقایی
که نمی تونم اسمت رو تلفظ کنم
از این که همسرت سقط شده و تو مجبوری همه پولهاش رو که چند میلیون دلار هم هست به یک نفر بدی و اون قرعه هم از طریق ای-میل به من افتاده خیلی ممنون!
از اونجایی که در سبقه تاریخی زندگی من از این اتفاقات نیافتاده و حالا هم حس سنت شکنی نیست!
بیا و بجای فرستادن پول برای من همه اش رو بده به همسایه هات که دارن از گشنگی و ایدز میمیرند
قربونت!
بچه رو ببوس

Friday, October 07, 2005

دنباله برنامه تا چند لحظه دیگر

Friday, September 09, 2005

نگو که عجیب نیست
به سرزمینی که روزگاری طلا آبادش کرد زنان نقره می آویزند
پیرمرد سیاه با موهای مجعد سپیدش ....چشمک میزد به خورشید ..شاید هم کمی لبخند
چاله را که کند گل را که از ترس سرش را به زیر انداخته بود بغل کرد و در چاله گذاشت
پیرمرد بیل اش را برداشت و ناپدبد شد
گل اما سرش را بلند نکرد
پاییز دارد می آید و انگار همه میخواهند عجیب باشند

Monday, August 15, 2005

مهمونی حاج قربون بود...سنه 1945
گفتند هرکی هر چی دستشه بذاره زمین بیاد مهمونی
خلبان هم که خیلی وقت بود مهمونی نرفته بود بمب اتم رو که دستش بود پرت کرد و رفت دده!

Saturday, August 06, 2005

We shall not cease from exploring
and at the end of our explore,
we will return to where we started
And know the place for the first time.
................
T.S.Elliot

Tuesday, July 19, 2005

"بچه جون نکن! چشات رو نمال! دستت میکروب داره"
"نکن مامان! دستت رو نکن تو دهنت"
"دستت رو نکن تو گوشت پرده گوشت پاره میشه"
"نکن بچه!! دهک!!! دستت رو نکن تو دماغت عیبه؟!!!!!!!"
" خجالت بکش بچه؟؟ دست نزن به اونجات؟؟!"
-- مامان من ده تا انگشت دارم...پس باهاشون چیکار کنم؟؟؟؟؟
مادر چند لحظه فکر کرد..چون جوابی نداشت ساکت به افق اشاره کرد...
بچه هم مثل اون با انگشتش به افق اشاره کرد
عکاس برای ثبت این لحظه در تاریخ یک عکس گرفت..........
..................................................................
..................................................................
فیلم عکاس سوخت ..مادر آلزایمر گرفت و بچه بزرگ شدواین صحنه در هیچ جای تاریخ ثبت نشد
مگر در انگشت بچه

Saturday, July 16, 2005

"کرگدن ها تنها سفر میکنند"
سایه های میله زندان نیست ...چروک صورت
ترک حقیقت است که میترکند سنگان صلب به عظمتش
خط افق زیباست نه زانرو که دوراست..بدان سبب که دست نیافتنی است
قصه ایمان نیست غصه تردید هاست و لرزش لغزش ها
شامگاهان بادها موهوم تر می وزند و شیاطین خبیثانه تر می خندند..
و کو که بازداردشان از جشن و سرور؟
و ندانستیم اما چه کسی دنیا را هماره پسندیده به کام ایشان؟؟
آنکس که نترسید از غور به دریای عمیق و نه از شدت موج.....
و نپسندید لباس عافیت به بهای دست شستن از غم تصلیب مسیح!
که کجا ماند خط خط سایه های بند این لباس را؟
د رکنج خلوت تاریکی حفره..خلقت نور نیست کم معجزت!!!!!
نیست ارزان حک نام خویش بر سنگ خارای ذهن مردمان همیشه خواب ....................!
بگذار که خاموش باشند ادمیان که آدمیان به تاریخ کرور کرور اند و مردان اندک (شاید چند صد)
بگذار که خوشبخت بمانند سعیدان که در کرکر خنده هاشان شاید پنهان کنند سوزش سرمای حسد را
وبمان دست نیافتنی چو گنجی ناپیدا بر بستر نمور این خاک فرسوده
که یک مرد گنجی به از صد هزار !

Tuesday, July 05, 2005

Saturday, July 02, 2005

دو تایی بمونیم تو جزیره!
دراز بیافتیم رو شن ها! بعد بفهمیم رابینسون کروزو هم تو جزبره است!
کون لخت بپره از کوه پایین و شروع کنه نیچه بازی در آوردن ....ما هم با آجر بزنیم تو سرش که آرامش صدفها رو به هم نزنه!
بعد هم چوبها یی که برا علامت دادن به کشتی ها میسوزونه قایم کنیم تا کشتی ها عوضی برن و ما بخندیم......
دسته جمعی ول کنیم بریم بیابون!
خارپشت بکاریم ! خارپشت هایی که بهار لبخند بزنند و تابستون خار پرت کنند به سرو صورت رهگذرها
پاییز ها لبخند بزنند و زمستون ها بخوابند!

Monday, June 27, 2005

چشمهام کمی ضعیف شده ..دورترها رو تار می بینه!
عینکم رو برداشتم. حوصله دیدن دورترها رو نداشتم. مثل همه در دیدن نزدیک ها مشکل نداشتم. البته شاید!
نه قهوه تلخ تر از همیشه بود نه دهنم شیرین تر از همیشه..شاید هم فقط تلخی یک عصر همیشگی یکشنبه بود.
گفتم " نقاشی بلد نیستم"
گفت" عیبی نداره! خط خطی کن. فقط باید قاب رو پر کنی"
گفتم " چی؟"
گفت" وقتی پر شد خیلی مهم نیست هر خط چه مفهومی داره!!"
گفتم "برا دل خوشی من اینا رو میگی! نمیشه "
گفت" شده! میشه !!"
یک خط آبی کشیدم.با یک قرمز عمودی...زرد اریب با یک ضربدر سبز.
گفت" دیدی؟ خیلی هم بد نیست"
خیلی هم بد نبود. چند لکه رنگی هم اضافه کردم.دایره های نارنجی...لکه های بی نظم طوسی. رنگ های بی پیرایه امیدوار کننده...
گفت که خوب شد! که کار داره و باید بره..همیشه همینو میگه.
خوب نگاه کردم. بنظر متعادل و قشنگ می اومد. وسوسه شدم با عینک نگاهش کنم. وقتی عینک زدم یه هو خشکم زد! پرده یکباره سیاه بود. هیچ رنگی پیدا نبود!
نفهمیدم همه لک های رنگ وارنگ با اون خطهای متناسب چی شدند. شاید خاصیت پرده این بود! و مثل همیشه رنگهای من چیزجدایی از پرده بودند.
عینک دوربین ام رو زدم کنار. نمی خواستم پرده رو همش سیاه ببینم! هر چند دیگه به چشم نزدیک بین هم رنگها قابل تشخیص نبود. پرده رو پاره کردم. رفتم که بسپارمش به سطل آشغال. غریبه ای پرده سیاهش رو پاره میکرد تا بسپاره به سطل آشغال.
چیزی برای سرزنش کردن باقی نبود یا کسی. شاید هم فقط تقصیر یک عصر همیشگی یکشنبه بود و یا شاید تقصیر عینک!

Saturday, June 25, 2005

تبریک به احمدی نژاد که مدرک دکتراش فحشی یه به هر کی دو کلاس درس خونده……
تبریک به اونهایی که رای ندادن و حالا می خواهند نافرمانی مدنی کنند !!!! البته اگه الان بیضه اش رو دارند!!
تبریک به الله کرم به ده نمکی به شریعتمداری که باید وزارت کشور-فرهنگ و اطلاعات رو بین خودشون تقسیم کنند
تبریک به پهلوی ها..به رجوی ها به زنگ زده های سیاسی که حالا راحت تر در گوش بوش می خونن که حمله به ایران رو جلو بیاندازه
تبریک به اونها که به قضا قدر کولی مفتی می دن
تبریک به چفیه دارها…. به پشمالوهای عقده ای ….به روضه خونها….
تبریک به گشنه هایی که باز با بوی غذا گول خوردن تاچند سال بعد بفهمن چی خوردن ؟؟!
تبریک به کروکدیل که حالا میتونه خبرهای سیاسی رو ول کنه و برگرده به دنیای سورئالیستی خودش که تو اون نه کسی حرفهاش رو می فهمه و نه می خونه
تبریک به ارابه بیرحم تاریخ که یک بار دیگه با پوزخند از رو همه ما رد شد….

Wednesday, June 22, 2005

اکبر ذلیل مرده ؟؟؟!!!!
تو خواب هم میدیدی من مجبور شم بهت رای بدم ؟؟؟؟؟
رایم کوفتت بشه !!!!!

Tuesday, June 21, 2005

وصف الپشم
در اصطبل را چون باز کردند....... طرفدارانت حرف آغاز کردند
که به به شهردار پشم فغفور!....... شود گر خواب باشی رئیس جمهور
تو گفتی که دموکراسی هم زشته...... روا نیست اینها این حرف مفته
بگفتندت که ابن پشم باشی....... که با تقوا و دور از حشم باشی
ولی هر کس که رویت را بدیده........ نماز خوف خوانده و رمیده !
اگر خرس و کلاغ و عنتر و مار......... بیامیزند گردی تو پدیدار
رها کن تخت را برگرد جنگل...... مباد فرزند آدم با تو کل کل
تو دیدی چون که هالیوود و افرنگ..... دراکولا بسازند زشت و خوش رنگ
تو هم شاید بیاری شانس مفتی...... چطور شد ؟؟خوشگلی؟ گردن کلفتی؟
تو گفتی که جماعت کور هستند؟...... زعقل و فهم کلا دور هستند؟
حیا کن بی خیال شو طفل خنذیر..... تو بالایی نباشی باش در زیر
تو چون چند بار پارس سگ شنیدی....... خوشت آمد بگفتی پس تو اینی
زریش و پشم و بوی تند جوراب...... خفه کردی تو نصفی نصف در خواب
تو بن لادن شدی ای جوجو آخوند...... چو پر کردند جیبت لیره و پوند
همونجا ها بمون تو سطل آشغال...... که ایران مر نگردد ملک دجال

Wednesday, June 15, 2005

کروکدیل رای میدهد!
نظر به اینکه از خودمون خسته شدم که پشتکارنداریم و دوست داریم با همه چیز قهر کنیم..
نظر به اینکه هنوز خیلی ها نمی دونند مردم از دو چیز متنفرند:رضا شاه –حزب اللهی چه برسه به ترکیبش!
نظر به اینکه توله هایی که دنبال هاشمی لیس لیس میکنند منو یاد بچه مدرسه های دوران هیتلر می اندازند!
نظر به اینکه رضا خاتمی کم مونده به رهبر فحش خوار مادر بده که خیلی می چسبه
نظر به اینکه اگه احمدی نزاد رئیس بشه همه مون رو زنده زنده می خوره
نظر به اینکه من به خاتمی رای ندادم چون حدس می زدم چی میشه ولی الان نمی تونم حدسی بزنم واین هیجان انگیزه
نظر به اینکه اگه چیزی بهتر نشه شاید بدتر هم نشه
نظر به اینکه تحریمیون بالاخره نگفتن آ خرش چی میشه
نظر به اینکه .........
نظر به اینکه معین از هیچی بهتره
دبیر انجمن خزندگان اصلاح و طرب
= شایعه تعلق احمدی نزاد به این گروه کذب محض است. همچین جونوری رو فقط آدمها می تونن بار بیا رن!

Thursday, June 09, 2005

همه یادگارها رو فروختم....دمپایی های پاره رو که گز کرده بودند کوچه های خیس رو...نون های خشک جامونده از اره دندونها ....همه صد سالگی مادر بزرگ رو دادم رفت قاطی سماور ورشو و استکان کمر باریک و نعلبکی گل سرخی اش...
پیرمرد خنس قاپید صندلی شکسته ای که پنهان میکرد شکستگی کمرش رو پشت بهانه موریانه
پیرمرد با اون ریش بلندو ابروی کلفت و بوی بد دهنش همه رو چید روی تابوت متحرکی و با جیر جیر چرخش پاک کرد خاطرات مردم رو وسط یک ظهر داغ تابستون......
همه را برد و در ازاش نمک داد!
داد زد با صد شعف: " نون خشکی نمک !!"
شوری آیا بود شایسته آن همه شبرینی!
هیهات
...

Wednesday, June 08, 2005

کروکديل سياسي مي شود از اونجا که ما تو اين خراب شده هم امنيت نداريم اين دفتر حافظز نکبت ايران ادرس محل کار ما يه کارت -جون من ري بده -فرستاده و کروکديل رو که به خاتمي هم نداده (راي بابا !!!) به چالش طلبيده انتخاب اسب-ه هم که خوب سخته

Saturday, May 21, 2005

روزي که نگاهمان تلاقي کرد
کجا بود افسري
که بکشد کروکي اش را........
از هايکوهاي ننه تمساح

Tuesday, May 10, 2005

ساعت ديواري که خواب رفت ديوارنتونست خودش رو سرپا نگه داره ....افتادروي صورتم... صورتم هم ازهمه جا بيخبر چسبيد به ساعت ديواري ..ساعت ديواري هم که تاحالا منو ازنزديک نديده بود زحله ترک شد وشروع کرد به جيغ وداد.... منم از خواب پريدم رفتم سرکار......

Thursday, April 21, 2005

تعداد بچه هايي که تو هفته اول مدرسه سر کلاس شاشيدن از تعداد دوستاني که تو 9ماه اول مدرسه پيدا کردم بيشتر بود.....هنوز هم نفهميدم مشکل خجالتي بودن من بوديا کليه همکلاسيها
" ناظم داد زد:" آهاي حيوون.. آدم باش !!!!!!!
و تناقض از روزهاي اول مدرسه آغاز شد..
........

Tuesday, April 12, 2005

در صحراي هپروت شيطان يه لحظه شک کرد ...گفت :"آقا من موچم" فرشته ها تند داد زدن :اقا اجازه اينا دولا نميشن ? نمي دونم شک کرد يا کمرش درد گرفت ولي در هر صورت دودر شد
استاد فرمود:
در برابري زن و مرد همون بس که مرغ و خروس هردو يه مزه رو ميدن !

Friday, April 01, 2005

عکس عاقبت نسيه فروش رو ديدم ولي عکس عاقبت "عکس عاقبت نسيه فروش"-فروش رونديدم
چون ميخواست گوشواره گوشش کنه تغيير جنسيت داد. وقتي ديد مردم چپ چپ نگاهش ميکنند يواشي گوشواره رو در آورد ولي يادش رفت تغيير جنسيت رو در بياره !
بهار به اين گستاخي !!!!!
باران کلفتي باز با-ريدن گرفته

Saturday, March 26, 2005

و بالاخره حيوانات زمين را تسخير کردند !!!!
دوروبري ها چندان آرام نيستند عربده ميزنند چنگال نشان ميدهند
روزگار نو بهم تنه ميزند۰۰۰۰ بايد خوش باشم و آرزوهاي خوب کنم...اين مدام از يادم ميرود انگار بندهايم به چيزي ببند نيست غر ميزنم انگار!!!!!!اين خصلت ژنتيک ايراني را بايد ترک کنم امسال
۰۰۰۰۰به حيوانات لبخند ميزنم مهربان تر ميشوند غذايشان را با من تقسيم ميکنند و شهرشان را ۰۰۰گرسنه نباشم بهتر است
نوروز آمده و بايد خنده رو باشم برايم آرزو کنيد امسال حيوان خوبي باشم
نوروز خوش

Thursday, February 24, 2005

لختی پنجره را... لختی پرده ما کی پوشاند ؟

Friday, February 18, 2005

جرجاجوج ابن جارچی را پرسیدند " مر مومنین را از چه سبب آینده نگری اوجب واجبات است.؟"
شیخ دست بر پشم فرو برد و بفرمود:"ان-در مزیت آینده نگری همان بس که اوستادم خفن-قوش طبیب هماره می فرمود " فردا رو چه دیدی ؟؟"
پس خلق همی بگریستند و گویند دو کرور فردا بمردند.
رساله پشم الابرار- بوقرناتیز کوراکودیل

Tuesday, February 08, 2005

اگر سوزنبان بودم
اگر سوزنبان بودم يونيفرم مسخره ام را هر روز ميپوشيدم با آن کلاه قناس نوار آبي درز شلوارم مينشستم روي صندلي لهستاني درا يستگاه و زل مي زدم به تغيير نور آفتاب بر روي ريل هاي زنگ زده
اگر سوزنبان بودم پنهان نميکردم شکم چاقم را از ترس طعنه مردم و ميپوشيدم عرق گير تنگ سوراخدارم را دم ظهر و ميپراندم مگس هاي بيکارتر از خودم را از روي لکه هاي هفت رنگ ميز. شب ها فانوس برميداشتم و اطراف ايستگاه فضولي ميکردم و با چوب دنبال حيوانات بخت برگشته مي دویدم و کر کر ميخنديدم .گاهي اهرم ريل را ميکشيدم تاقطاري از ريل خارج شود و همه مسافران در جا سقط شوند. بعد از فردا شب فانوس به دست در واگن ها را باز مي كردم و با مرده ها چاق سلامتي ميکردم.
اگر سوزنبان بودم شبها از زيرزمين نمور انبار بطري شرابم را بر ميداشتم و مستانه جلوي نور فانوس نيمه برهنه ميرقصيدم و به جماعت فحش رکيک ميدادم . آخر شب به خش خش راديوي کهنه ام گوش ميدادم و حتما دنبال ميکردم که در گينه بيسائو چه خبر است!!!!!!!!
حتما به تلگراف را تل- قيراف مي گفتم و ا اپراتور پير دختر تل- قيراف خانه لاس خشکه ميزدم و از خبر هاي خاله زنکي غافل نميشدم!
اگر سوزنبان بودم نمي گذاشتم هيچ بچه اي روي ريل راه برود تا همه بدانند که راه آهن ارث پدر بزرگ من بوده!!!!!!
اگر سوزنبان بودم هفته اي يک بار به شهر ميرفتم جهت خريد و همان جنس هاي هميشگي را مي خريدم و التفاتي به نگاه عجيب فروشنده و نيشخند شاگرد گوساله اش نمي کردم.
اگر سوزنبان بودم حتما از رييس ام ميترسيدم- هر چند هيچ وقت نميديدمش- و کنجکاو نمي شدم که چرا همکاري ندارم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اگر سوزنبان بودم زندگي گس و بي هيجان ام را برايتان تعريف ميکردم...
اگر سوزنبان بودم.........................

Thursday, February 03, 2005

اولی : خدایا!دعای همه رو مستجاب کن !
دومی: خدایا! سومی رو نابود کن !
سومی : خدایا! دومی رو به جز جیگر مبتلا کن !
خدا: بیلاخ !
اولی : خدایا!دعای همه رو مستجاب کن !
دومی: خدایا! سومی رو به جز جیگر مبتلا کن!
سومی : خدایا! دومی رو نابود کن !
خدا: بیلاخ !
اولی : خدایا!دعای همه رو مستجاب کن !
خدا: اه !! اعصاب میرنی یا!! اولی؟؟!!!!!
++++ دو ماه بعد:

اولی (روی تخت بیمارستان بعد از عمل جز جیگر) : خدایا! همه مریض ها روشفا بده!!!
دومی: خدایا! سومی رو نابود کن !
سومی : خدایا! دومی رو به جز جیگر مبتلا کن !
خدا: ؟
اولی (روی تخت بیمارستان بعد از عمل جز جیگر) : خدایا! همه مریض ها روشفا بده!!!
دومی:.........
.........

Thursday, January 20, 2005

جایی که قایم شده ام را ناشیانه انتخاب کرده ام! آدمها مرا می بینند و با کمال بدجنسی سوک سوک نمی کنند.
همه اش را می گذارم به حساب زمستان ابله با آن قلموی بیرنگ اش! که اگر دشمنی بی دلیل اش با گلوی آدمیزاد نبود خودم داد میزدم: سوک سوک!

Wednesday, January 12, 2005

تنهایی رنگ پشت پلک بسته است یا شاید خطوط نادیده روی دیوار!
تنهایی ترسناک..... عذاب آور و مرگبار نیست! تنهایی فقط کمی عجیب است!
تنهایی گریه اشباح سرگردان پشت شیشه های شب ...نعره خواننده بد صدا...شعر بی وزن شاعر مست....حرف بی ربط فیلسوف خرفت است!
تنهایی دفتر خاطرات خیالات است و شمع کم سوی زنده نما!
تنهایی حسرت باران های نیامده است و عذاب باران های بی وقت!
گفته باشم اما !؟؟!!!
که من تنهایی ام را به هیچ دروغی نمی فروشم!