Monday, December 22, 2003

از رساله نصايحي به فرزندم (يا بشنو كره خر!) ابو قرناتيز كوراكوديل

• بايك دنيا شرمساري نزي!ديگر دنيا بجوي! پس خدايگان عالم از چه سبب سفينه فضايي خلقت نمود؟!!!
• به مردمان گوش مده! گر دادي رسيد بستان! كه اين جماعت بسيار گيرند و انكار كنند !
• دل كور به ندانستن خرم است...در گوش وي واقعيت زمزمه مكن!(مگر كرم داري؟)
• نوستالوگيا خاصه به گاه تنهايي از بواسيل مزمن نيز تلخ تر باشد!
• هيچ چيز انكار مكن!مگر در ازايش پولي ستانده باشي! از آن پول مبلغي هم به من ده! (مگه من بابات نيستم پدر سگ!)
• باران را رحمت دان كه اگر سيل گردد دهانت سرويس است!
• پند پيران را چنان گوش دار كه خران آيت الكرسي را دارند!
• بر اوفتاده مخند! كه خنده تو ورا بخنداند و خنده وي تورا و...الخ(مگه بخند بخنده!)
/////////
لخت مادر زاد پريده تو اتاق! با هيجان ميگه :خواب ديدم بالاخره من فيلسوف ميشم !
مشغول غرق كردن كيسه چايي تو فنجان آب جوش ام. اين يكي خيلي سگ جونه.
شكنجه دادن هم گاهي دلچسبه!...كلي ميخندم. صحنه دل انگيزي نيست!
دوستم رو ميگم! مي پرسم : چايي مي خوري‌؟؟
ميگه : يه چيزي بده گرمم كنه !
براش چايي ميريزم. همه چايي داغ رو مي پاشم تو صورتش كه خوب گرمش بشه!
ميگه :‌تو عالم رفاقت يه كار برام ميكني؟؟؟؟
ميگم: ‌تو عالم رفاقت همه كار كرديم..البته غير از يكي! اگه اون نباشه چاكرتم هستيم!
ميگه : نه! يكي رو ميخوام كتابهام رو بسوزونه...ميخوام راحت شم!
ميگم : چرا كه نه!
ميزنه زير گريه: زندگي داره پوستم رو ميكنه!
باورش ميكنم. وقتي يك رويا لباسهاش رو كنده لابد زندگي هم ميتونه پوستش رو بكنه!
ساعت وروز كتاب سوزان رو قطعي ميكنيم و اون ميره. كيسه چايي مرده و جسدش روي آب اومده. ومن به نفرين هايي كه قبل از جون دادن كرده فكر ميكنم.
بايد روز كتاب سوزان يادم باشه نفرين هاي پشت سرم رو هم بسوزونم!
مائيم و عالم رفاقت و يه دنيا نفرين پشت سر.....

Saturday, December 20, 2003

پاهاش رو بسته به ضريح..بد جوري ضجه ميزنه: آقا كمكم كن !!!!!!
دلم ميسوزه ميرم جلو دوروبر و نگاه ميكنم ، ميگم:
ببخشيد مثل اينكه آقا رفته اند...مي خواهيد كمكتون كنم!
اخم ميكنه! با زهر بيشتري ميگه : آقا نجاتم بده !
جيگرم خون ميشه! ميرم كه پاهاش رو باز كنم ميزنه پشت دشتم...به زبوني كه بلد نيستم فحش هاي ظاهرا ركيكي ميده و اين بار فرياد ميزنه : آقا دردم رو دوا كن!
چه خوب! اتفاقا منم مدتهاست دردهايي دارم كه روم نميشه با دكترها مطرح كنم !
حالا كه آقا هست فبه المراد !!! منم پاهام رو ميبندم ...با نخ جوراب البته!
حالا دوتايي داد ميزنيم: آقا كمك ! آقا كمك!
اگه همين جور ادامه بديم و من بتونم جلوي خنده ام رو بگيرم بنظرم آقا بياد!
ميگم : اگه همه چيز خوب پيش بره معمولا چندسالي طول ميكشه؟
ميگه : چند سالي بيشتر طول نميكشه.داد بزن! يك دو سه : آقا كمك !

Thursday, December 18, 2003

گرز ها به خواب رفتند
بلکه خواب سر دشمن ببينند .......
پينوکيوي ساده دل از ترس اينکه دماغش را موريانه بخورد آدم شد!!
غافل از اينکه آدم ها گاهي دندنهاي تيز تری دارند......

Tuesday, December 16, 2003

ميگفت چند وقت دربون بهشت بوده! از خدا كه اضافه حقوق خواسته با لگد بيرونش كرده!؟؟!
ميگه:؛ آخه با اين حقوق ها كه نميشه مردگي كرد !!! مردگي اين روزها خرج داره!!!؛
شايد راست ميگه!؟؟! به بالهاش نمي خوره پول و پله دار باشه!
بنظرم اهل پول چايي هم بوده....خدا ميدونه الان چند نفر الكلي رفتند تو؟؟!!
صف بهشت خيلي شلوغه.....خدا كنه بچه ها تو صف جهنم جا گرفته باشند!!!!
يارو صدا ميزنه:
مرده هاي بين سال5600 تا 5400 قبل از ميلاد مدارك رو آماده كنند بيان جلو....
مگه نگفتم عكس 3در4!!!
جمعيت اعتراض ميكنن...اون موقع كه اختراع نشده بود؟؟؟؟؟؟
حوصله ام سر رفته...ولي خوبه ...چيزي نمونده به ما برسه!
- د...بفهم احمق !! زندگي همينه!
-- نمي فهمم ! اصلا نمي خوام كه بفهمم!
- اگه منم كه حاليت ميكنم!
-- اگه بفهمم كه از تو هم نفهم ترم ؟!!!
دودوست قديمي شروع به زدوخورد ميكنند.طوري گلوي همديگر را فشار ميدهند كه انگار سالهاست همديگر را نديده اند !
كسي كه كمتر نفهم تر بود اول افتاد.
ديگري كه بيشتر نفهم تر بود دو قدم آنطرفتر! چشم هاي هردو هم كاسه خون بود!
واقعا صحنه دلنشيني بود از دوستي ها!
گويند پيوند دوستي ناگسستني است.

Saturday, December 13, 2003

تو عالم سرگردوني
تو اين هواي باروني
با اون صداي ناودوني !!!
صداي در مياد...كيه؟؟
منم! غول بيابوني !
سلام ميگه اهن و توروپ
قيچي ميخواد واسه باغبوني!؟؟!!!!!!
قيچي ام كجا بود عمو جون ؟!!!
مي خواي يه چاقو زنجوني؟؟
برجك زهر مار ميشه
عين پياز شمروني
ميگه خيالي نيست بابا
رفتيم رفيق جون جوني !!!!!
اون كه ميره تنها ميشم
ميرم كنار ايووني
شمعدوني هم گل نداده !!!!!!
ايوون ديدين بي شمعدوني ؟؟؟؟؟؟؟؟
مادرش آن بود كه هرروز پروخالي ميشد!
مادرش را كسي اول برايش نگه مي داشت.
لبان مادرش را كه مي بوسيد مست ميشد و بي حال!
بتدريج ياد گرفت كه مادرش را به دست بگيرد.
فهميد كه اگر مادرش را به زمين بكوبد همه مي دانند كه هنوز گرسنه است!
چه مي دانست غريبه اي كه هرروز مادرش را به دستش مي داد مادرش بود!!!!!

Monday, December 08, 2003

آقا من موچم!
فعلا من بايد ازناموس تزم دفاع کنم!
يا حضرت بروس لی خودت به دادم برس .

Monday, December 01, 2003

زنبورك زن بي زن ،زني را به زني گرفت.زن، خود زنبوركي داشت اما زدن نمي دانست.
پس چون شب وصال رسيد زنبورك زن، زن خويش را بفرمود كه : بزن!
زن زنبورك زن بگفت: مرا همي نزدن آموخته اند!
زنبورك زن غمين شد و زن خويش بزد. پس از ديگر شب زنبورك زن هر شب زن خويش بزدي و زن نيز زنبورك بزدي تا كه زنبورك زن زدن آموخت و زن زنبورك زن نيز!!!!!
تا به سالي زنبورك زن زدن فراموش كرد و تنها زن خويش بزدي و زن همي زنبورك بزدي به كردار اوستادان!
پس زنبورك زن فسرده گشت و به سالي بمرد و زن بي مرد شد.
به ديگر سال زن زنبورك زن مردي را به مردي گرفت.مرد خود زنبوركي داشت اما زدن نمي دانست. پس زن زنبورك زن بفرمود :بزن! و مرد زدن ندانسته بود!
پس زن زنبورك زن، مرد خويش بزد... اما از بد قضا مرد درجا بمرد و زن زنبورك زن زدن و زدن! هردو را زخاطر ببرد و خويش نيز به سالي بمرد.
به قرني ديگر كودكي زنبورك بيافت و.........

Monday, November 24, 2003

كروكديل يك روز زياد نوشت. از اونجا كه سنت كوتاه نوشتن اين پرده شكستني نبود و يكي هم قول داد اون رو بخونه بچه داستانش رو فرستاد براي بهرام صادقي.
اگر از خوندن چيزهاي بي سرو ته سرو ته تون درد نمي گيره حالا رو web قابل خوندنه!
راي دادن يا ندادن پاي خودتون(فقط دارندگان وبلاگ ميتونن راي بدن كه بقيه بسوزن!) كه از شما چه پنهون برد و باخت لا اقل به سبك كلاسيك ديگه براي من خيلي جذاب نيست!
ورق پاره 201 ...مرده ها هم حوصله ندارند..
http://www.khabgard.com/bsa/stories/?id=-680296602

Thursday, November 20, 2003

با فيل سوار اتوبوس ميشم.ميگم: ميدوني تو تنها پستانداري هستي كه نمي تونه بپره!
ميگه: پستاندار عيبه بي تربيت!! بگو سينه دار!
ميگم : ميدوني تو تنها سينه داري هستي كه چهار تا زانو داري؟
خانم صندلي عقبي ميزنه پس گردنم!
ميگه: جوونها ديگه شرم و حيا ندارن!
بغض گلوم رو ميگيره.....به فيل ميگم مي دوني تو تنها پستاندار! يعني سينه دار!! اه...ممه دار..اه نميدونم.....
ميگه: ول كن بابا! فيل ام ! ميگي چي كار كنم!
و من بيشتر بغض ميكنم! با دمم شيشه اتوبوس رو پاك ميكنم و تابلو ها رو مي خونم!
قول ميدم اولين جايي كه شرم و حيا داشتن پياده شم و يه كم بخرم تا كسي دعوام نكنه!
...............
خودشه!...آقا نگه دار من ايستگاه پياده ميشم!!!!!

Monday, November 17, 2003

مدتها بود كه مورچه اي ته جورابم لانه كرده بود.هميشه با بزرگواري خارش و قلقلكش رو نديده ميگرفتم.شبها جواربم رو اتوبان ميكردم درازه دراز!تا بلكه راهش رو پيدا كنه و بره! بهش نمي خورد كه كودن باشه و تونل به اين بزرگي رو نبينه!
اما نرفت و من فراموشش كردم. وقتي امروز جورابم رو از تو لباسشويي در آوردم يادم اومد كه توش بوده! نگو زبون بسته اون تو غرق شده....ردي ازش نبود بجز نامه مچاله اي كه آب خط هاش رو هم شسته بود.

Tuesday, November 11, 2003

حوله ام رو به ديوار اعدام ميكنم.......
كتم رو جوري تن صندلي ميكنم كه كلافه بشه......
روي لامپ پارچه سياه مي اندازم كه چشماش نبينه....
پشتم رو به تخت ميكنم تا از بي توجهي دق كنه و بميره.....
منم اينجوري از زندگيم انتقام ميگيرم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
سوسك سوسري ميگه : غيژزگ......جيزگ
ميگم : آدم نبايد به حرف مردم گوش كنه!
سوسك سوسري ميگه : غيژزگ......جيزگ
ميگم : اگه زشتي برا خودت زشتي! اگه انگلي برا خودت انگلي ! به كسي چه؟؟!
سوسك سوسري ميگه : غيژزگ......جيزگ
ميگم : اگه مريض ميشن باهات بپرند...خوب نپرند!
بايد راه خودت رو بري و صبر كني! از ما كروكديل ها كه منفورتر نيستي؟!!
سوسك سوسري ميگه : غيژزگ......جيزگ
ميگم : از خر شيطون بيا پايين ! اون بايگون رو هم بذار زمين!!!
يه نگاه بهم ميكنه و همه بايگون رو سر ميكشه!!!!!!!
فايده نداره!!! ديگه يه سوسك سوسري رو هم نميشه قانع كرد!!!!!

Wednesday, November 05, 2003

ابا قنطور چلتاسني را چو حالت يبوست پديد آمد نزد طبيب شد. طبيب بسي آزمون نمود و آزمونه به آزمونگاه گسيل داشت. چو غور بسيار نمود ورا چنين بفرمود:
يا شيخ! بدان كه يبوست تو از ذهن متباتر است و آن از بهر سختي دنياست كه بر آن انديشه بسيار مي نهي . الا ! كه دنيا سنگ است و بر ذهن ناسنگ تو صقيل اوفتد و دفع ببايد اما دفع سنگ از ناسنگ برنايد كه سنگ را سنگ شكن و مرد سنگي بايد و تو را هيچ يك نباشد. پس تو را مسهل ذهن علاج است كه ذهنت آب كند و ريقت برون سازد.
كه زان پس بر روزگار و سنگ و ذهن خنده زني ! خنده زدني !!
شيخ بر كوه شد دو كرور نماز گزاردو هفت دهه روزه كرد و جز خارخاسك بلخي هيچ نبلعيد تا ايزد دانا بر وي رحم آوردو سنگ همه دفع شد.
و شيخ را زان روز خنده پاياني نداشت ....خنده هيستريك !

Thursday, October 30, 2003

اگر اميدي بود كه در اين قاب پنجره چيزي عوض بشه!
يا اگر دلخوشي بود كه درخت ته كوچه تندتر برقصه!
يا كلاغ روي بام حرف تازه اي بزنه!
حتما بيش از دو ساعت به پنجره خيره مي شدم!

Friday, October 24, 2003

نهايت تنفر از تورا در دل عنكبوتهاي ته ذهنم يافتم.
مي داني تو را چه ناميده اند؟؟
"""خانه خراب كن """
چرا وقتي عينك آفتابي روز رو مثل شب ميكنه ،شب رو مثل روز نمي كنه؟
چرا موقع آتش سوزي آشپزخانه دو قدم بر نمي داره خودش رو نجات بده؟
چرا وسط برنامه برفك تلويزيون كسي آگهي تبليغاتي پخش نمي كنه؟
چرا پشه اي رو كه روي ديوار كشتم بيدار نميشه بياد انتقام بگيره؟
چرا؟
دكتر به پرستار ميگه:
چرا مريضي رو كه خودم كشتم هنوز حرف ميزنه؟
پرستار ميگه:
دكتر! مرده حرف ميزنه.!اون سوسيس كه حرف نمي زنه !!

Wednesday, October 22, 2003

سرو چمان من چرا ؟؟؟ محض ارا
سرو چمان من چرا ؟؟؟ محض ارا
ميل تو چشمم نمي كند ؟
(در اينجا سرو چمان يك ميل كلفت تو چشم من فرو مي كند )
آهنگ تمام مي شود.گرامافون با عصبانيت سوزنش را تو دل صفحه كرده آنرا رشته رشته مي كند. و خون از گوش شنوندگان راديو بيرون مي زند !
باد مخمور پاييز
چنگ ميزند به رخم
كه اي بچه پاييز
برخيز!
خش خش برگها در كمين اند..

Thursday, October 16, 2003

سيدنا خاتم الكلام را چواز نوبل پرسيدند.اخم در كشيد،انگشت گزيد و گفت: گر جايزتي بايد مرا شايد كه مامم هماره مرا همي گويد: پسرم ! خيلي باحالي!
و من پيشتر بسيار جايزت بردمي و زان جمله مداد رنگي و دفتر سيمين وتوپ دولايه والخ بودي و آن جايزت كه آن زن ببرد چندان مهم نبودي و من خود بهترش را دارم! كه اگر اين حيله دشمنان نبود پس چرا اول مرا نداده اند؟ مگه هر كي كيه؟
نخست بار نام وي در تذكره اصحاب گشاديه چنين آمده : سيد چو اول ملا بود كه محاسن آنكادر كردي و خنده بسيار زدي و نرم سخن گفتي و حنجره جر ندادي مردم را خوش آمد و ورا بر تخت كردند. اما چو بر تخت شد هيچ نكرد و شش سنه بر تخمان خويش همي بنشست تا هردو جوجه شد وباز بنشست تا جوجه ها را پر رسيد و برفتند و باز سيد بر تخت بود..بنشسته !
و ديگر ورا هيچ جربزه نبود و ابو چمچاره بستامي زين سبب ورا ختم الگشادين لقب داد.
زان پس جماعت از وي دل بريدند و بر وي بسي ريدند تا كه وي مغبون شدو اخم بر كشيد و ديگر با نيكان ننشست و هيچ نكوئي نكرد و جز با چل منان چپ دست چپ چشم معاشرت نكرد و خوي ايشان در وي اثر كرد و چون ايشان سخن گفت و بسي چل مني كرد. و لبخند بسيار زد تا كه شيوخ را خشم در گرفت و ورا گفتند اين كه تو ميكني زهر مجنوني بر آيد و كردار چل منان اساطيري چنين بوده است.
پس ديگر بار در هم شد و لب گزيد.از رساله ابا نوستراداموس رومي نقل است كه اين حالت بر جا بماندو وي همچنان بر تخت بود تا حالت بواسيل ورا فرا گيرد و بر مريضخانه بشود و از تخت بر تخت شود و اين چهل سنه بيش انجامد تا خدايگان عالم بر وي رحمت آرد و توبه كند و زان پس به هر شب هزار نماز كند و به هر صبح ده اسير ازاد كند تا همه را اعصاب بزند ووي را با تير كمان سنگي بيجان كنند.
چون اين نقل بر اوستادم بردم درهم شد و گفت: بابا يكي بلندگو رو از اين گوساله بگيره!

Monday, October 13, 2003

اگر مادرم بفهمه که بجای تزم داستان نوشتم!
اگر برادم بو بره که باز اصول داستان نويسی رو رعايت نکردم! حتي اديت هم نکردم !
من ميدونم بلاخره يکیشون منو ميکشه !
خدا را شکر که شيرين عبادي هم اسکار گرفت...

Wednesday, October 08, 2003

ابوقرتاتيز کوراکوديل جد اکبرم را چو بر دار می کردند چنين می فرمود:
مرگ بر زندگي !
زنده باد مرگ !!
بهترين چيز توالت فرنگي اينه که ميشه توش ماهی قرمز نگاه داشت.
البته يک تابلو هم بذارين بدک نيست:
!! DO NOT FLUSH

Thursday, October 02, 2003

آب سرد کن وقتی ازش استفاده ميکنم تا چند دقيقه غر ميزنه!
سيفون هر چی دهنش در مياد پشت سرم ميگه!
هر بار در را باز ميکنم چنان جيغ ميزنه که انگار پاش رو لگد کردم!
اين اولين باره که از ندونستن زبان اشيا خوشحالم.....؟

Saturday, September 27, 2003

It wasn't me !!!!!
به گوش.....به هوش!
رخت ها بر بند !
فرش ها شسته !
پنجره بی گرد!
درب ها بی قفل!
مست ها بيدار!
خواب ها در کار!
گرگ ها ز نجير!
فيل ها بی عار!
ابر ها آبي!
سرخ ها تب دار !
صفحه ها نقطه !
نقطه ها پرگار !
همگی هشيار !
ميرسد د لدار!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

Tuesday, September 23, 2003

طعم لبانت را
چشيده اندگويا
کوهساران......
ای ابر بد هيبت خاکستري !
راستي ؟
از آبي آسمان چه خبر؟

Friday, September 19, 2003

فالگير ميگفت :
" عنقريب ان غريبی به شهر در آيد وحياتت ديگرگون سازد."
پس به اميد آن ان !!!
ميدونم که گاه سفر
قشنگ ترين چيز تون
دعاي خير تون را
بدرقه راهم کرديد....
خيلی هم ممنون!
ولی کاشکي مي گفتيد چطور ميشه از اين همه دعا استفاده کرد
انگار يک جعبه نوشابه بهم داده باشيد
بدونِ در باز کن!!
حالا منم و يک جعبه دعاي خير باز نشده !!!!!!

Tuesday, September 16, 2003

از وقتی گريه کردن يادم رفته
خنديدن هميشه گريه ام می اندازه........
ه هه هه ه...هق هق هق ه

Saturday, September 06, 2003

زيبا ترين!
اميد بود که زيبايي تو درماني باشد بر همه زشتي های روزگار .....
که روزگار هميشه زشت بوده و اين فقط از بدسگالي روزگار ما نيست....
که نشد !!!!!
شيرين ترين!
ميخواستم که حلاوت تو بشويد ذره ايِ از تلخی زمانه را که زمانه تلخ بوده و جز تلخی ديگر چيز آموخته ندارد....
که نشد!!!!
پس تا برگي ديگر........
......
......
....
برگي ديگر...........
بد منظر ترين !
اميد بود که سياهي پلکانم بزدايد از خاطرکراهت بيحد منظرت را،
که کابوسي چون توهيچ چشم را نشايد.....
که نشد !!!!!!
تلخ ترين!
رويايي بود بلعيدن هزار قند و نوشيدن هزار شکر...تا بروبد ناکامي چشيدنت را...
که نشد !!!!
پس تا برگي ديگر........
......
...

Sunday, August 31, 2003

خانم اجازه! ميشه من نقاشي نکشم ؟
"چرا پسرم؟"
"من از نقاشي ميترسم!
از بچه هايی که از خونه بزرگترند ميترسم!
از گربه هايی که قد اتوبوس اند ميترسم!
من از کوه هايی که از قيچی تيزترندميترسم!
من از خورشيد نصفه ميترسم!
من از تموم شدن مدادرنگي هام ميترسم!
من از کثيف کردن بی ارزش يک کاغذسفيدميترسم!
من از پاک نشدن رنگ های اشتباه،
از بی مصرفي پاک کن ارزون قيمت ميترسم
من از نقاش نشدن ميترسم!"
"" پسرم! ميشه منم ديگه معلم نقاشيت نباشم!؟
راستش منم ميترسم!""
The 100 Greatest Guitarists of All Time

Saturday, August 23, 2003

اونقدر حرف نزدتا حرف زدن يادش رفت..گفت بذارهر چی نمی گم بنويسم
بعد ديد حرفی رو که نميشه گفت مگه ميشه نوشت ؟؟؟
اونقدر ننوشت تا نوشتن يادش رفت..گفت بذاربهشون فکر کنم
ولي چيزی که نميشه تويه تيکه کاغذ جمع کرد مگه ميشه تو کله جمع کرد؟؟؟؟؟
بعد ديد فکر کردن يادش رفت....
اين بود که شروع کردبه حرف زدن...
ديگه هم فکر نکرد...

Monday, August 18, 2003

ازوقتی مصلوبم کردند خيلی کلافه ام!
مصلوب بغلي خيلي خوش مشربه..دائم با مردم بگو بخند راه مياندازه...
ميگم :آدم مگه قبل مرگ انقدر خوشحاله؟؟؟
ميگه:موقع تولد که همش وق زديم همه اش بدبختی ديدم..بذار بخنديم بلکه اونور خوشی بياد!
ميگم :يعني هيچ ناراحتي نداري؟؟؟
ميگه: چرا دماغم ميخاره.....
ميخهاي که به دستهام کوبيدن زنگ زدند.وحشت برم ميداره..نکنه قبل مرگ کزاز بگيرم؟؟!!
ميگه:اي باباا دست ميخواي چکار؟؟جونت سلامت...
ميگه:اگه ا اين جمعه بريم جهنم جيم موريسون کنسرت داره..بهشت ميخواي بري که چي؟؟؟
ميگم:عمرا..من خودم روجردادم برم بهشت...دنيام رو جهنم کردم..حالا بيام اونورم جهنم؟
ميگه:من اينجا و بهشت کردم اونجاروجهنم..ترکيب بدی نيست.
بهش حسوديم ميشه..افتاب داره غروب ميکنه..منم دماغم به خارش ا فتاده..شايد همون خارش قديمی باشه!
خارش بهشت يا جهنم؟؟!!!!خارش بديه!!!!
۱۰ تا تخت لب جوی عسل به اولين فرشته ای ميدم که دماغم روبخارونه...
راستی اگه ؟؟؟...ولش کن!

Friday, August 08, 2003

به: پشت بام همسايه
جناب آقاي کلاغ!!.
تکه کاغذي که چسبيده به چند چوب نازک و اکنون زير پاي شما رسما تبديل به مستراح جنابعالي شده بادبادک حقير است
جهت اطلاع عرض ميشود ِ بادبادک شيئ جهت بازی اينجانب و همسالان می باشد ولی از قضا بازتاب روياي پروازوبلندبينی ما کودکان نيز هست..تمثيل روح سرگردان ماست که به جبر روزگارلاجرم بايست سپردن به دست هرزه باد بی منطق زندگی..
از آنجا که اميدی به ا سترا داد مستراح فعلي شما نميرود خواهشمند است حتي الامکان از ر يدن بيشتر به روح سرکش و آمال نها ني اينجانب خودداری فرمايد
از آنجا که فرياد ها و سنگ های اينجانب ا ثربخش نبوده گفتم شايد مکتوب را ارج بيشتر نهيد....
ارادتمند شما
کروکديل ....۸ ساله از تهران....

Monday, August 04, 2003

کبوتر با کبوتر باز با باز...کند حيوان با حيوان وبلاگز...
يک روز يه ميز شروع کرد به حرف زدن
منم گفتم ميز که حرف نميزنه!
اون گفت خرِ! اون سوسيس که حرف نميزنه!
گفت بيا درِ گوش اين آهو که برای هر کی تقريبا يه گوش د ارهحرف بزنيم
من هم گفتم باشه..هر چند به grocho marx خيانت کردم..
حالا ما قراره حرفهاي مردم رو تو آهو بزنيم..چه شود؟؟؟؟؟
ولی من ميگم ميز حرف نميزنه! ......

Saturday, August 02, 2003

شما هم حتما اين روزها صد بار گرفتين:email اين
کنار ساحل بودم....همه مسير ۴ تا جای پا بود..۲ تا من ۲ تا خدا
يه لحظه ديدم ۳ تا جا پا هست !!!
خيلی ترسيدم...ديدم خدا داه لي لي ميره...
گفتم تو هم اعصاب داری؟؟ گفت: به تو چه؟ خدا شدم کسی تو کارام فضولی نکنه...
دباره ۴ تا شد.....اما يک هو۶ تا شد...تقريبا قبض روح شدم....
ولی ديدم پلنگ صورتی هم داره با ما مياد..
يک هو طوفان شد..ديدم فقط ۲ تا جای پا مونده...خيلی ناراحت شدم ...
ديدم خدا پلنگ صورتی رو بلند کرده رودوشش داره نجات ميده....طوفان هم مثل سوسک داره منو ميبره.....
گفتم اون که کارتون بيا منو نجات بده.؟؟.. گفت خداشدم هر کيو بخوام نجات ميدم....
بخشکي شانس

Friday, July 25, 2003

نوشتن بعد يه مدت طولاني ننوشتن خيلي سخته!
مثل مردن بعد يه مدت طولاني زندگي
يا بيداري بعد از يه خواب طولاني
مثل خوردن بعد از گرسنگي
خيلي چيزها بعد از خيلي چيزها سخته
البته خيلي چيزها هم قبل از خيلي چيزها
.......

Saturday, July 05, 2003

راستي.......
اين
دردي در من است كه مي خزد هرشب به تنم..مي آيد بدست مرموز ماه و ميرو بدست داغ خورشيد
دردي در من است كه ميزايد دردهاي دگر و آن دردها خود زايندگانند
دردي در من است كه چون ميهمان ناخوانده راه خانه ام گم نمي كند
دردي در من است كه گاه با نفسي افزون ميشود و گاه با نفسي مفتون
دردي در من است كه تلخي و شيريني هيچيك درمانش نيست و دردي است رها از طعم
دردي در من است كه با من ماندني است و از من نمي گريزد و عزيزم ميدارد
دردي در من است
دردي در من است

Thursday, July 03, 2003

فكر ميكردم وبلاگ بازتاب ذهنم باشه ولي بازتاب تنم شد
يك هفته است من مريضم ..اونم همينطور
دكترهاي اينجا قد شتر مرغ شعور ندارن..دكترهاي وبلاگ قد جوجه كلاغ
من بالاتنه ام تعطيل شده وبلگ پايين تنه(صفحه اش)
اگه همه وبلاگ منفجر شه لابد منم منفجر ميشم
....
اگه

Thursday, June 26, 2003

هنوز هم ايمان دارم!!!
نه به اين خاطر كه حفظش كرده باشم!
چون خيلي وقته كسي قيمت خوبي براش پيشنهاد نكرده!
آخرش چند ميخري بدم ببري؟؟

Tuesday, June 24, 2003

يكي دوماهي هست....شايد...
صداي قل قل سماور نفتي...
استكان كمر باريك......
نعلبكي گل سرخي....
موقع زل زدن از صبح تا شب به مانيتور كامپيوتر به اينها هم فكر ميكنم....
اعتياد جديده!
كار كار اين راديو ست.....
قربونت اون هندونه رو ميذاري تو حوض؟؟؟؟؟؟

Monday, June 23, 2003

زندگي چيه ؟؟
تو امتحانهاي مدرسه هميشه سوالهاي كوتاه جوابهاي بلند داشت و برعكس..معمولا اين سوالها بود كه سخت بود..
حتي بيست هم كه ميگرفتي ميگفتي من كامل ننوشتم..اونقدر چپ و چوله تو كلاس بوده كه صد رحمت به من!!!
يكي پشت گوشم اين سوال رو پرسيد: زندگي چيه؟
خيلي تحقيق كردم...سهراب ميگه شيرينه! حافظ ميگه شرابه !مولوي ميگه رقصه! شاملو ميگه تلخه! گيج شدم....حتما اينا همه شون راست ميگن!!! بذار منم بفهمم چيه!
يه گيلاس شراب و يه حب نبات پشت سرش هم يه قهوه...بعد حالا نرقص كي برقص!
گلاب به روتون بالا آوردم...يكي پريد جلو گفت: نگفتم استفراغ !!! گفتم حالا عينك زدي فكركردي ژان پل سارتري؟؟؟
ديدم نميشه..ادم بايد جواب سوالهاش رو خودش پيدا كنه...تصميم كبري گرفتم خودم زندگي رو تعريف كنم......
اما مگه تعريف ميشد!!؟!!!اون هم با اين شك مزمن من !!!گفتم نكنه مثل عروس تعريفي تلنگش در بره و ما رو روسياه كنه...گفتم اصلا بي خيال شم و اسمش رو نبرم...
بعد شد "اسمشو نبر !"..ولي همين "اسمشو نبر! "هم اسم بود و نميشد نبريش !!
ديگه هروقت ميخواستم صداش كنم ميگفتم : هوي....آهاي...يارو...
اونم بهش برخورد و جوابم رو نداد....
گفتم بابا تو چي هستي؟؟
يه هو عصباني شد و با پتك كوبيد تو سرم...بوم !!!...خلاصه همه زندگيمون رو ريخت به هم!!
كار به جايي رسيد كه عين جمله "سينما چيه؟" تو فيلم مغولها از همه ميپرسيدم "زندگي چيه؟"
اونم ميزد تو سرم...بوم !!!!!
يه مدتيه با هم قهريم....به صورت هم نگاه نمي كنيم..حرف كه پيش كش!
ولي وقتي شبها خوابش ميبره.اون ته ذهنم ميپرسم "زندگي چيه؟"
بوم !!!!!!!!
زندگي...
بوم !!!!!!
بوم !!!!!!

Wednesday, June 18, 2003

دست دوستم رو گرفتم..گفتم بيا بريم خودمون رو بسوزونيم..بيا ما هم دنيا رو تكون بديم....بردمش در سفارت كه نداريم..همين دفتر حافظ منافع خودشون....
بنزين ريختيم رو خودمون
بچگي بوي بنزين رو دوست داشتم...اما حالا نه! بنزين بوي سفر ميداد...بوي ماشين بابا كه داشت مارو يه جايي ميبرد..بوي شمال..جايي كه كوه هاش هم سبز بود.
قرار شد يك دو سه بگيم و كبريت بزنيم..عين اونايي كه تو فرانسه و انگليس ردن...
1-----2-----3---كبريت روشن پريد تو موهامون...دوستم شروع كرد به شعار دادن...زنده باد نمي دونم آزادي...زنده باد ني دونم جليز وليز...
ولي من خودم رو زود فوت كردم...شك كردم! نكنه دنيا تكون نخوره؟نكنه هيچكس اون وسطا خاموشمون نكنه؟
نكنه دود ما هم عين دود سيگار لايه اوزون رو سوراخ كنه؟
دوستم همينطور كه ميسوخت يه نگاهي كرد كه يعني: اي دودره! اي ترسو!!
فوتش كردم..گفت : " نكن خاموش ميشم؟!!مگه كرم داري؟؟"
گفتم: بابا هيچكس مارو به فلانش هم نميگيره! بيا بي خيال آزادي بشر شيم!
گفت " من يا خودم رو سوخاري ميكنم يا بشرو آزاد!! من تا زمين رو تكون ندم خاموش نميشم!!"
گفتم بابا اين كره زمين همش يه چند ميليون سال داره با آدما راه مياد! تكون ميدي از مدارش خارج ميشه..بعد خورشيد با جاذبه اش عين زبون مارمولك هورپ ميخوردش!
گفت: " گمشو..من ميخوام آدما رو نجات بدم..تو بذار كروكديلا اسير بمونن!
گفتم پس چي ؟!!! اصلا كون لق همه شون! من ميرم از لجت جوجه سوخاري بخورم!!!!
......
شنيدم تا صبح فرداش ماموراي آتش نشاني داشتن قسمش ميدادن كه خاموشش كنن! اونم گير كه اگه دست بهم بزنين خدومو دار هم ميزنم !
انگار يه مامور شجاع اخر سر يواشكي از پشت تف كرده روش تا خاموش شده...
-امروز تو اخبار خوندم چند نقطه از زمين تكون خورده بود..يكي وسطاي كوير لوت...يكي دوروبر صحراي گبي...چه ميشه كرد رفيق ما هم بدشانسه !!
پيري ميگفت: خود گوزي و خود سوزي ؟؟عجب احمق مرموزي ؟!

Sunday, June 15, 2003

رفتي تو چله تابستون آدم برفي ات رو آوردي تو كوچه كه چي؟؟؟؟
آخه اين آدم سفيد با اون لبخند ساختگي اش تو زمستون هم ادم رو تحقير ميكنه چه برسه به تابستون!
كدوم ادمي هميشه لبخند ميزنه؟؟؟ كيه كه دماغش خوردني و خوشمزه باشه؟
اون از زمستون كه همه دگمه هاي پالتوم رو كندي چپوندي تو شكم يارو!
حالا هم كلاه پشمي سياهت رو آوردي كردي سرش كه سردش نشه؟!!!
حالا وقتي آب شد...وقتي ريخت تو جوي آب...قاطي شاش بچه ممد حسن و روغن آشپزخونه مهري خانوم بهت ميگم!
اقلا برو يه خورده يخ بيار بلكه بازي كنه سردش بشه؟!!!!!!!
تو حتما بايد همه رو خفت بدي ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

Tuesday, June 10, 2003

خود درگيري...
امروز بعد مدتها دلم برا خودم تنگ شد...گفتم يه زنگ بزنم ببينم حالم چطوره!
وقتي تلفن زنگ خورد...گفتم كيه؟؟ولش كن حتما باز يكي ميخواد يه سري دلخوشي سرو كنه با روغن زيتون! يه سري همدردي ببافه با كاموا پشمي!
گوشي رو ور نداشتم...چه ميدونستم خودم زنگ زدم؟!!!!!
وقتي گوشي رو بر نداشتم ديدم رفت رو پيغام گير...بعدديدم يه پسر نسناس با انگليسي ورژن تهروني ميگه پيغام بذار!!!!!!!
منم قاط زدم و هر چي دهنم بود تو پيغام گفتم...بد شاكي بودم......پسره الدنگ!......
خودم رو بگو!!! اگه شانس بيارم امشب پيغامام رو چك نكنم خيلي خوبه!!!
همين كارا رو ميكنم كه حوصله خودم رو ندارم ديگه!

Monday, June 09, 2003

"Now summer has passed
As if it had never been
it is warm in the sun
but this is not enough
.......
All that might have been
like a five-cornered leaf
fell right into my hands
but this is not enough
......
neither evil nor good had vanished in vain
it all burnt with white light
but this is not enough
......
not a leaf had been scorched
not a branch broken off
the day wiped clean as clear glass
but this is not enough

.....'"
Arseni Tarkovsky

Saturday, June 07, 2003

دلم برايت قد يك ارزن شده است...
پاييز عزيز! از وقتي رفتي دلم برايت تنگ ميشود....
گفتند كه اين بهار گلهاي خوشرنگ به ارمغان مي آورد
ديدي كه يكبار ديگر فريب اين دروغ قديمي ...اميد را خورديم؟
ديدي كه به چهارشنبه اي برگهاي ملونت سوزانديم به اميد گرماي بهار؟
ديدي كه جز آتشي ديگر بر اين دنيا نيافزوديم؟
بهار آمد و رفت و فردا همدست ديرين اش ..تابستان تنبل و چاق را همراه خواهد آورد...
باز هم گاه سوختن خواهد آمد....گاه عرق ريختن
عرق شرم از گناه تكرار هر روزه زندگي...از گناه استمرار زندگي!
غرق رطوبت و دم ميشويم و باز ملال تو را آرزو مي كنيم....
"هوا دلگير.....درها بسته...سرها در گريبان...دست ها پنهان "**
كه شايد بيايي و سال ما ديوانگان با تو تحويل شود..نه با بهار خوشدلان
دلم برايت قد يك ارزن شده است
......
....
** از زمستان اخوان ثالث

Thursday, June 05, 2003

"Listen you fuckers
you screwheads
Here's a man who would not take it anymore.
A man who stood up against the scum,
the cats, the dogs,the filth,
here is someone who stood up "

Taxi driver-Martin scorsese

Monday, June 02, 2003

ژوسگاتيلاچ ميگه "اگه يه روز مثل من مجبور باشي تمام روز تو آب بركه باشي مي فهمي!
اگه تمام بدنت تو آب كرخت بشه و فقط چشمات رو آب باشه!"
(بابا كروكديل ميگفت وقتي از دست مامانت كلافه ميشم چشام رو هم ميكنم زير آب!)
ژوسگاتيلاچ ميگه "ولي من دوست دارم چشمام باز باشه..دوست دارم تو افق ديدم پشه هاي كج و كوله بيان بشينن رو افق زندگيم!فقط پشه ها رو اين افق موندني اند!
دوست دارم پرش ماهي هاي خوش خيال رو ببينم....وقتي ميپرند بالا و دوباره پرت ميشن به هموم زندگي هميشگي شون....بالاي افق جاي اونا نيست!
دوست دارم مرغهاي ماهيخوار و ببينم كه از آسمون خوشبختي ميان و يه غرق در آب رو ميقاپند.....يارو هم خر كيف ميشه از اين عروج ...غافل از حلقوم مرغ!
آي خيط شدن ماهيه خنده داره!!! آي اين خنده درد داره !!!
دوست دارم خورشيد..ماه.....عكس اون.... همه دو تا باشه....يكي تو هوا ....يكي تو افق.
اگه يه روز مثل من......چشات رو باز ميذاري؟؟؟؟؟ "

Wednesday, May 28, 2003

اون روز تو اتوبوس.....
اين دختره كيه؟چرا اينطور به من زل زده؟ اين دختره با اون چشاي آبي و دندوناي سفيدش...با ا ون صابون توي دستش...چرا چشم از من بر نمي داره؟؟؟
نكنه عاشق و گرفتار من شده باشه؟؟
نكنه قربون من بره؟
نكنه يه هو وسط اين نگاهها دورم بگرده؟؟
مگه من با بقيه كروكديل ها چه فرقي دارم؟؟؟
ولي يه هو!....باز كه داره دور ميشه برگشته بربر منو نگاه ميكنه و ميخنده!!
چادر مامانم رو ميكشم و ميگم:"مامان ! اتوبوس ما چند تا سرعت بره به اتوبوس جلويي ميرسه؟"
مامانم كه خرت خرت داشت با خانوم بغلي چت ميكرد بي حوصله گفت: "الان راه مي افته پسرم"
و من زل ميزنم به دختري كه صورتش به بزرگي شيشه عقب اتوبوس بود.
دمم رو ميگيرم وسط دستهام و ميگم : " خدايا ميشه اتوبوس ما هزار تا تند تر بره تا به جلويي برسه؟؟؟"
.......
......
......
وقتي بزرگتر شدم فهميدم كه عشقي در كار نبوده و اون دختره تو پوستر ميخواسته صابون هاشون فروش بره!!!
منم كف كردم...

Tuesday, May 27, 2003

اگر شجريان زن ميشد! بنظر شما مثل پريسا نميشد؟؟؟
اليوم بر هر بني بشر چه حي چه ميت در امريكيه و كانيديه (كانادا) واجب كفايي است تا كنسرت پريسا و گروه دستان را برواد !
هر چند پريسا خيلي عالي نبود اما گروه دستان بسيار دلنواز و نو بود....
دو كلام از مادر عروس.؟؟؟؟؟؟؟؟

Sunday, May 25, 2003

پوژتاگوپ ميگه: خوشبختي همين جاست.
ناگناچول ميگه:خوشبختي يه جايي تو فرداهاست....يه جايي تو يك غافلگيري!
پوژتاگوپ ميگه:فردا عكس برگردون ديروزه!
ناگناچول ميگه:بايد امروز رو رنده كرد تا فردا باهاش كتلت درست كرد!
پوژتاگوپ ميگه:اي بابا !؟؟!!
ناگناچول ميگه:اي بابا !
پوژتاگوپ ميگه:شايد حق با تو باشه!
ناگناچول ميگه:اگه نباشه چي؟
پوژتاگوپ ميگه:اصلا ولللش! بي خيل بابا!
ناگناچول ميگه:اگه امروزاومده باشه چي؟؟الان ساعت چنده؟
پوژتاگوپ ميگه: يه چرت مونده تا شب!
ناگناچول ميگه:نكنه بره بي خبر؟؟؟
پوژتاگوپ ميگه: بي صفت وقتي هم مياد خبر نمي ده!
ناگناچول ميگه:نكنه بره و فردا بدبختي بجاش بياد؟
پوژتاگوپ ميگه:بدبختي همين جاست!
ناگناچول ميگه:پس بدبختي يه جايي تو فرداهاست....يه جايي تو يك غافلگيري!
** راستي اسم ثقيل گذاشتن بين كروكديل ها رسمه.......

Wednesday, May 21, 2003

" ميگن مستي و راستي !"
"" راستي؟ مگه مستي؟""
"مستم!"
""مست راستي؟ يا مست ماستي؟""
"ماستي!"
""پس نيستي؟""
"چرا بابا هستم"
""راستي هستي من برم و برگردم؟؟""
"هستم..پس تو هم رفتني هستي؟؟"
""پرت ميگي؟ مستي؟""
"ميخواي مست باشم يا نه؟ميري يا ميخواي بياي بالاخره؟؟"
""ببخشيد منم گيجت كردم! آخه يه كم مستم!""
"پس مستي؟!!!!!"
""ميگن مستي و راستي!""
"راستي؟ مگه مستي؟"
......................

Monday, May 19, 2003

"اگر آنچه بايست نيستي.....
چه فرقي ميكند كيستي "

..علي پسر ابيطالب

Thursday, May 15, 2003

اين در April 20خيلي بامزه است
" سلام برادر"
" سلام عليكم"
" برادر؟ شما چه پيامي براي ملت ايران داريد ؟"
" البته من كوچكتر از اوني هستم كه پيام بدم ولي..."
" كات !! آقا اين كوچيكه يه سايز بزرگترش رو بده"
- برداشت دوم..همان نماز حمعه... همان خيابان
" سلام برادر"
" و عليكم "
" شما چه پيامي برا مسلمانان جهان داريد؟؟"
" والله من كوچيكتر از اوني..."
" كات..بابا ممد اين هم كه كوچيكه....ديگه بزرگتر نبود؟...چيكار داري ميكني بابا!
اصلا يه آگهي بزن روزنامه فردا ....جمع كن بابا ...جم كن بريم"
-فردا روزنامه مردمي...
به يك برادر xxlargeجهت پيام دادن به مردم جهان خصوصا مسلمانان ايران و شيعيان منظومه شمسي ... بمدت 10 دقيقه استخراج يا استفراغ ...اه بابا استخدام ميشود....
دارا بودن ديپلم بوكس جهت مشت محكم به استكبار جهاني توصيه ميشود...لطفا رزومه خود پس از خواندن صداي بوق به همان شماره فكس بفرماييد...با تش كر...روابط خصوصي صداهاي مشكوك و سيماي بهجت خانوم اينا

Wednesday, May 14, 2003

بچگي پشت همين كوچه بود...
دوستان قديمي ..همان خيال انگيزان سالهاي دور ...همين نزديكي نشسته بودند...
با همان رنگها....
با همان بوي تند ساعت پنج غروب...
با همان لبخند خانوم مهربون روسري بسر برنامه كودك....
فلرتيشياي زيبارو....گاليور صبور و دلاور..
شير ماهي كودن ....دور از ويالون راكي مانانانوف..توي بغل تنسي تاكسيدو....
همون كمد معروف پروفسور ووپي...
حتي برو بچه هاي يوگي....با آن كشتي ناهمگون....
و من مثل بچگي دوباره دفتر مشقم رو از ترس همه روي ميزم باز گذاشتم...
ولي دل به كارتون ميدم و سر به پرواز رويا ...كه بپرد كنار نقاشي هاي دوست داشتني..
دور از اين جماعت خشمگين و حريص واقعيت.....
حتي خوابهاي بچگي رنگ جاودانگي دارند.....

Friday, May 09, 2003

شبي بس تاريك...
كه ماه در آسمان گم شده بود...
دو سبابه از انگشتانم را در گوش فرو بردم....تا از موسيقي خلاء بشنوم ..
كه در آن صدايي تهي نغمه اي خالي از معنا مي خواند و آن زمزمه مسير ماه است...
چون چشم گشودم كه بگويم اين راز.
ماه بديدم كه ستاره اي دوردست با كرشمه به خانه خويش مي بردش !!!!!!!

Wednesday, May 07, 2003

"از ديدنت خوشبخت شدم"
چي؟ چي شد؟ مگه نگفتي خوشبخت شدم...؟؟پس چرا داري اونوري ميري؟ من كه اينجا وايسادم!
يعني تو پشتت رو به خوشبختي ميكني و ميري؟ تند تند هم ميري؟
مگه اين همه كتاب نخوندي؟ اين همه شعر نخوندي؟ اين همه فيلم نديدي كه بفهمي خوشبختي چيه؟
حالا كه شتر اقبال دم پاي من كپه مرگشو گذاشته ازش فرار ميكني؟؟؟
مگه آدم از خوشبختي فرار ميكنه؟؟ مگه ادم هماي سعادتش رو جوجه كباب ميكنه؟
حالا من همينجا وايسادم چند سال ديگه كه جمجمه ات به سنگ خورد و هوس خوشبخت شدن به سرت زد بياي منو ببيني!
خوشبختي بهت نيومده!

Tuesday, May 06, 2003

برو بچه ها نمايشگاه خيريه دارند...اگر مثل من آواره غرب وحشي نيستيد يه سري بزنيد..جاي ما هم زيارت كنيد....
اين دوست عزيز هم تو بعد از كشتن پسر شجاع و خانوم كوچولو شروع كرده به نوشتن!

Friday, May 02, 2003

با.......د
با.......د ...بي ....داد....
با.......د... بي.... داد.... باد
با.......د... بي.... داد.... باد.... نيست

Tuesday, April 29, 2003

حاجي ! از وقتي خمپاره دشمن خورده تو دلت و دوشقه ات كرده ..ميدونستم ساكت ميشي...
ميدونستم بوي باروت و خمپاره هواييت ميكنه!
از وقتي دولت امريكا طوري عاشقت شده كه نه ميذاره بري نه ميخواد بموني...
ميدوني حاجي تو تاريخ هميشه قند و نمك خوردندو قندون و نمكدون رو شكوندند.....
امون از چشم زخم كه با دواگلي هم خوب نميشه !!!
اما حالا كه بسيجي ها همه منتظرتند...بيا ترو جدم تيرانوزوروس دوكلوم بينويس!
ترو به سينه شكافته پتروداكتيل چهار خط بينويس بدونن زنده اي!
حالا كه تولدت مباركه بنويس!
حاجي....راه كربلا از امريكا گذشت...بلكه راه قدس هم از همي دوروبرها رد شه!
كروكديل بسيجي...
تيم برلند پوش ولايت

Saturday, April 26, 2003

ده
اين شايد فمينيستي ترين اثر كيارستمي باشه....و دوباره ميني ماليستي(يعني همونطور كه زندگي واقعي هست)
شايد ده فرمان غير مذهبي اون باشه به دنياي زنانه....
فيلم-دنيايي كه توش مرد ديده نميشه.(اين جوري موجود موهوم تري بنظر ميرسه)
اينكه نگاه به زن نسل به نسل منتقل ميشه....
اينكه مذهب كمكي به معجزه آزادي زن نمي كنه....
اينكه زندگي هم يه جور معامله است.....
اينكه شايد زناشويي هم تصوير ديگري از خودفروشي باشه....
اينكه حتي مدرنيسم هم زن رو براي مرد طراحي ميكنه(اين بار بدنش رو...سينه و با سن اش رو)....
اينكه عشق نشان ضعف است...
اينكه دل بستن و پابند بودن محكوم به شكست بوده و هست....
اينكه حتي يك مرد كوچك هم بخاطر تربيت قديمي مادر قديمي(مادر بزرگ) رو به يك مادر امروزي تر جيح ميده!!!
اينكه هيچ كس مثل كيارستمي خيام گونه به سينما نگاه نكرده.....
اينكه هنرمند راه حل نميده ...راه حل در خود ماست.....
اينكه سادگي داستان زندگي و تكراري بودنش اون رو تلخ ميكنه....
اينكه يك هنرمند ميتونه از قول همه زنان دنيا حرف بزنه....
اينكه تاريخ بد جوري به زن بدهكاره....
اينكه من باز يك ماچ ديگه به اين استاد بدهكار شدم....
قرار بود ده فرمان باشه؟؟؟؟


Friday, April 25, 2003

نمي دونم از كجا شروع كنم....وقتي همه چيز قبلا شروع شده.
حتي نمي دونم چطور ادامه بدم! وقتي همه چيز بدون من ادامه داره!!!!
بدتر از همه نمي دونم چطور تمومش كنم....وقتي مدتهاست همه چيز تموم شده !

Tuesday, April 22, 2003

نفتالين بد اقبال اونقدر تو گنجه... تو جيب كت بابا بزرگ منتظر موقعيت موند كه ناپديد شد...
ديگه حتي منم باورم نميشه يه روز اونجا بوده....
وقتي كامبيز كاهه رو زنداني كردن از غصه يگ ساعت مي خنديدم...يعني ديگه كسي پيدا نميشه؟؟!!
كامبيز دوست برادرم بود..از اونها كه اونقدر مودب و محجوبند كه وقتي ميان دم در زود ميدوي داداشت رو صدا كني...
همه زندگي هم سينما بود و هست...حتي مهندسي نرم افزار شريف هم خيلي مزاحم اين علاقه نشده...
پس بزودي منم ميگيرن...حالا هم كه سينا مطلبي رو گرفتن؟!!!!
ما هم كه فقط بلديم تو تاكسي قر بزنيم و بعد هم خوب مشكلات زندگيه ديگه !!!!!!!!!!
شاكي شدم petition رو امضا كردم...هر چند دردي رو دوا نميكنه....
ميرم عرق بخورم كه اگه گرفتند دهنم رو بو كردند نفهمند گفتم دوستت دارم!! بذار فكر كنن عرق خوردم
ايشالله يه شهاب سنگ بياد فرق زمين رو بشكافه همه راحت شيم....
وقتي تو اون حالت تعليق مهموندار لب شتري اومد كنار ما خوشحال شدم...
گفتم الان كه ماچ رو بياد...
ولي تا منو ديد لبخندي زد و يكي از دندوناش برق زد يه صداي كليك هم كرد...
بعد به همكارش گفت :" هميشه كفش كروكديل آرزو ميكردم...؟؟!!! هر هر هر.."
اومدم زود پوتين شماره 44 رو از پام در بيارم بدم بهش كه راحت شم ...... دستم از دست مهموندار ليز خورد و پرت شدم تو هوا....
خلاصه ببخشيد كه آخر فيلم مردم....
ايشالله تو شماره 2 فيلم روحم مياد انتقامم رو ميگيره...

Thursday, April 17, 2003

نميدونم مهموندار چطور تواون سرما منو نگه داشته بود؟؟!
با خودم گفتم: غلط كنم اين دفعه بلند پروازي كنم!!!
يه هوكي..خلبان از كابين داد زد:
" اون كروكديل دمش رو از پنجره بياره تو..مگه نمي بيني از جلو داره هواپيما مياد؟؟؟!!"
كمك خلبان بلند گو رو گرفت و گفت:
" مسافرين عزيز ! ضمن عرض خير مقدم و آرزوي پروازي خوش براي سلامتي آقاي خلبان صلوات بلند!!"
اما مگه مهموندار بي خيال ميشد ...!!!!!!!

Tuesday, April 15, 2003

انگار ديروز بود!
وقتي كه اشكهام رو پاك كردم لاي ابرها بودم...
بعد مهموندار هواپيما اومد....
با لبخند هميشگي و سينه هاي برجسته اش...
يقه ام رو گرفت و از پنجره آويزونم كرد....
تنم كه به ابرها ماليده ميشد...
گفت: ديدي؟؟خوبه حالا بلند پروازي ؟؟؟؟؟؟

Sunday, April 13, 2003

شب است و خاموشي به.....
سكوت است و ترانه بس....
بادكنك همسايه تركيد...
عنكبوت گوشه اتاقم از ترس سكته كرد....
راستش نمي دونم!!
شايد وقتي عنكبوت گوشه اتاقم سكته كرد...
بادكنك همسايه از ترس تركيد !!!!!!!

Friday, April 11, 2003

تقاطع فرهنگي يا سال مبارزه با گفتگوي تمدنها
دوست آفريقايي من:تو بايد تو اين تمرين به من كمك كني!
دوست ايراني من:بايد؟؟؟ باشه !!
دوست آفريقايي من:تو بايد يادداشت هات رو برام بياري!
دوست ايراني من: باشه بابا! به من شب تلفن كن قرار بداريم برات بيارم!
همون شب ساعت 4 بامداد.......
دوست آفريقايي من:الو سلام....يه سوال از تمرين ها داشتم!
دوست ايراني من: (به حال سكته مغزي در تختخواب) چي؟؟ چي شده!
دوست آفريقايي من:منم.....گنه توگو پالا لوبا....
دوست ايراني من: نگاه به ساعت+قطع ارتباط+فحش ناموس....
يك روز ديگر..
دوست آفريقايي من:ميشه همه اين كتاب رو براي من كپي كني؟؟
من: چي؟ من الان دو ساعته تورو شناختم...چقدر خونگرمي ماشالله! من بهت نشون ميدم دستگاه كپي چطور كار ميكنه..(فحش ركيك در دل)
دوست آفريقايي من:نه...ميگم خودت گپي كني..
من: (خوشگلي يا تار خوب ميزني؟) من گرفتارم ببين دستگاه تو اون اتاق..
دوست آفريقايي من:نه من ميگم...
من: خدا حافظ (در حال فرار رسمي+فحش هايي كه كيبورد از نوشتنش شرم دارد)
يك ظهر داغ زمستاني......
دوست آفريقايي من:اين پروژه رو چطور انجام ميدي؟؟
دوست هندي من: (من يك كلمه از حرفهاش رو نمي فهمم!! ) بهت اي-ميل ميزنم..
دوست آفريقايي من انگليسي رو اونطور كه ميخواد صحبت ميكنه....
مهم نيست مردم چقدر ميفهمن..اين مشكل اونهاست نه اون
دوست آفريقايي من دنيا رو مهم فرض نمي كنه....
دوست آفريقايي من دنيا رو براي خودش تعريف ميكنه....
دوست آفريقايي من هميشه سوال ميكنه ...حتي اگه استاد هم نفهمه چي ميگه!
دوست آفريقايي من زندگي رو بلده...
شايد اون رو از سوزش آفتاب افريقا....شايد از گرسنگي و بيماري ياد گرفته...
شايد از سادگي خود زندگي كه ما اينقدر سخت فرضش ميكنيم....
دوست آفريقايي من حسادت من رو بر مي انگيزه...
دوست آفريقايي من..اومد....بچه ها فرار كنيد !!!!!!

Thursday, April 10, 2003

مرده رقصاندند...
زنده ترساندند.....
پشت سياهي كوه...
دست روشنايي به دستان عجوزه جادوگر دستبند زدند...
نشستم به دعا....
كه نور خود روزني بسوي من بيابد!

Friday, April 04, 2003

شيخ ما چو از حبس بدر شد ورا پيشواز آمدند و بدو مصافحه بسي كردند و هر جاي ايشان كه پسنديده بود بوسه زدند...
برآشفت كه : شما را چه شده؟
گفتند: همي گاه اصلاحات است وما بر شما نيازمند...
شيخ گفت: هه!!!؟؟؟؟!
گفتند: شجري نشانده ايم نامش اصلاحات كه چون آنرا بر گرده روحاني حكيمي بسته نكنيم كك و عقرب و قراس هاپرز بر وي حمله برند و همي خدايگان عالم نظر از ما بگرداند و پسران ما تا هفت نسل از مردي ساقط گردند و دختران ما طفل در رحم نگيرند...
شيخ گفت: بدين سنوات كه در حبس بودمي همي ذكورين فرزند اكبرم سرم به افزاري ميتراشيد "مووزر" نام ..كه بسي قلقلك بر ما فراهم گردانيدي اما سر همواره تراشيده گردانيدي كه در روايت است كه سر تراشيده به زير عمامه به! كه در وي خوشتر نشستي و كثرت عرق بر فرقت ملاج تجمع نكردي....پس مرا با اصلاحات چه كار كه به قدر خويش اصلاح همي كردمي...شما را اصلاح بايد كه بر فرق و روي شما پشم بسي انباشته گرديده و چو اصحاب هياپيه غرب مي نماييد..
يكي گفت: پنداري آقا رو مار زده!! اين آقا ديگه برا ما آقا نميشه!! ما يه همشهري داشتيم....
شيخ به انگشت سبابه سه بار سر بخارانيد و چهل ميليون ركعت نماز كرد تا ابليس نااميد گردد.....
و ان الله مع المصلحين....
پس رويات اين بود ؟؟؟ كه لباس طلا تن واقعيت كني؟؟؟

Wednesday, April 02, 2003

"ماده مركب در اثر تنش زياد متلاشي ميشه"
چي؟؟ پروفسور چي گفتي؟؟كنايه زدي؟؟يعني اين مغز من كه كلي هم مركبه و توش پر تنش منفجر نميشه؟؟يعني ميگي پس هيچي توش نيست؟؟
زود باش بگو؟تو كه درس خوندي..تو كه باسوادي...تو كه عينك ميزني...
بگو اين چيه كه نتركيده؟؟
بگو وگرنه همين ماده مركب دستور ميده تا دستام مدركت رو از تو قابش برداره پاره كنه بده دندونام بجوه بعد تف كنه جلوي پاهات!
شوخي نمي كنم...زود باش بگو!
ده ...! پروفسور قاب از ديوار برداشت و د بدو!
" بابا بيا غلط كردم....بيا امتحانت رو بگير....شوخي كردم""
" اقلا بيا شيرت رو بخور"
"" نه...بستني اش خوشمزه تره!""

Saturday, March 29, 2003

اخبارو ميخونيد؟؟؟همش جنگه؟؟همش بوق؟؟
بوش(با لب آويزون): صدام! زود اسلحه ات رو بدار زمين!
صدام(با هدفون در گوش): حبيبي يا نورالعين.....
بوش: اسلحه ات رو بذار زمين...دستت رو بذار رو كاپوت ماشين..پاهات رو باز كن!ميخوام بگردمت.
صدام: من ديگه پاهام رو باز نمي كنم! ما اعراب خيلي ناموس پرستيم!
ايران: رفتار امريكا بسيار استكبار جويانه و مال عراق خيلي نامردانه است..پس ما رو بي خيال شين!خدا مرگم بده!!
بوش: صدام ذليل مرده! حالا ميري اسلحه دست جمعي درست ميكني!؟؟؟
صدام: بخواب بابا حال نداري!!
كره شمالي: اگه كسي به من توجه نكنه خودم رو بمباران هسته اي ميكنم ها!!!!ببين كي گفتم!
فرانسه: آلمان جون! آخرهفته برنامه ات چيه؟؟
آلمان: فرانسه جون ! ببخشيد جنگ حهاني ترتيبت رو داديم! بيا بريم با هم دركه از دلت در بيارم!
ايران: ما بدجوري فعاليم ولي يه كم خنثي شديم!
بوش: عكس امام رو پاره ميكني؟؟؟حالا وقتي سطل سطل از چاهت نفت كشيديم بيرون ميفهمي؟!!؟
ايران : نگفتم كار انگليس ها است؟؟!!! قاسم تفنگ منو بده!
شمعخاني: بابام جان! مگه تا قبر چقدر مونده؟!!؟امانش بدين!
.........
.........
پيش بيني: كره شمالي ايران را بمباران هسته اي ميكند...بده غريبه بكنه!! ايران با اسراييل وارد جنگ زير زميني ميشود...چون دست ايران بنده عراق مشت محكم بر دهن امريكا ميكوبد...
ميمونه اين خاور ميانه..نفتاش مال مردم اي خدا..جنگاش مال ماها اي خدا....

Thursday, March 27, 2003

هاليوود رنگ دوست داره..
هاليوود رقص دوست داره...
هاليوود دروغ دوست داره....
هاليوود شيكاگو دوست داره.....
اما شيكاگو كه شاهكار نيست!
هاليوود شاهكار دوست نداره!
اما شاه چاخان دوست داره!
*البته تو اين فيلم صحنه هاي رقص و اواز قشنگ وجود داره...كاترين جون هم كه عالي بازي ميكنه و ميرقصه..الحق كه اي مايكل داگلاس غريزه اصليش خوب كار ميكنه! طرف زن زندگيه!
ولي ارتباط فيلم با صحنه هاي غير موزيكال!!!نمي دونم...من انگار همش با كاباره مقايسه ميكردم!
فيلم هم بد نيست!من غرغرو شدم

Wednesday, March 19, 2003

دعاي تحويل سال...بروايت خزندگان
بياييد دستامون رو براي دعا ببريم پايين.
بياييد سال گندومنحوسي رو براي هم آرزو كنيم!
بياييد انگشتامون رو بكنيم تو چشم همديگه!
بياييد با نوك تيز كفش بزنيم تو ساق پاي همديگه!
بياييد ارزو كنيم در سال جديد همه مون جوونمرگ و لال و ناكام از دنيا بريم!
بياييد آرزو كنيم روز خوش نبينيم!
بياييد دعا كنيم مردم ايران امسال هم تو خفت و خواري بمونند!
بياييد از طلوع خورشيد دلمون بگيره و از غروبش ذوق زده شيم!
بياييد دستامون رو برا دعا بياريم پايين!
بلكه اينجوري امسال سال بهتري باشه!!!!!!!

Tuesday, March 18, 2003

هوس كليپ هاي نوروزي كردم....
از اينها كه يه شعر سعدي رو تو دستگاه خال تور ميزنن..بعد يه اقاي بدشكل بدصدا با كت شلوار دم اسبي مياد تو پارك....
دستشو ميكنه تو جيبش...راه ميره...مي تمرگه لب يه فواره...يه يارو چلغوز هم دست زن وبچه رو گرفته اونطرف طوري زل زده به يارو كه در طول تاريخ هيچ خري به هيچ نعل بندي چنين نظر نيافكنده!!!
فيلمبردار هم كه ماهي 65هزار تومن حقوق ميگره حسش رو نداره به يارو يه اشاره اي بكنه...
عجيبه من بازم هوسش رو كردم!!!

Sunday, March 16, 2003

"بابا بيا دستت رو از سر كچل ما بردار!"
" زكي ...تو كه كچل نيستي!"
"خوب بيا دستت رو از تو موهاي سر ما بردار!"
اصطكاك زياده ..دستم در نمياد!"
"بابا اصلا دستت رو بردار!"
" مگه تو منطق سرت نميشه؟؟ دست كه نمي تونه خودش رو برداره!"
" بابا اصلا نمي خواد هيچ كاري بكني!"
" اي بابا ...بعد قرن و بوقي يه چيزي از ما خواستي!!!! حالا از اول بگو چي ميگفتي؟؟؟"

Thursday, March 13, 2003

همه چيز بدجوري عاديه....
همه چيز بدجوري آرومه....
همه جا بد جوري ساكته....
بنظرم دوباره بد جوري بزنه به سرم!!!!!.
البته اين هم بدجوري طبيعيه ...!
ظريفي گفت :" بابا خيلي باحالي!"
زمختي گفت:" ما بيشتر !"

Wednesday, March 12, 2003

" بهار اومد كه گلها رنگ و وارنگ جونوم...
ديدن يار سر چشمه قشنگه جونوم ..."
البته قرار بود بياد....

Thursday, March 06, 2003

چهارشنبه سوري نامه...
يا فصل تقسيم رنگها.....
سرخي تو از من....شراب
سفيدي تو از من....دود سيگار
سبزي من مال شما.....
صورتي مال پلنگ ها...
بنفش هم مال گوريل ها ...انگوري ها...
زرد هم مال بدي ها....
آبي اما نا اميدها.....
گل بهي مال عروس ها....
طوسي مال بچه لوسها...
سرمه اي مال باباها...
مشكي اما ..خوب كلاغها...
اسموني خوب ماما ن ها...
سبز يشمي خوب همون ها!!
رنگ بيرنگي واسه من..
نادورنگي ...خوب! شماها....

Tuesday, February 25, 2003

شيخ را حالت خواب در حين كار بسي پديد آمدي..پس بر آشفت و نزد حكيم شد.
وي چنين نمود:" اگر ليالي متواي به كفايت نمي خسبي كه علت قلت خواب است...
ور بر خواب به قاعده بر مي تابي و باز به گاه روز مچروت(چرتي) ميگردي پس تو را مرض مشنگيپديد آمده
كه آن حال بسيار مذلول است و جز كفار و لعينان بدان دچار نگردند..و همي جواني بر آن بر باد دهي و بر امور خويش سوار نگردي و كار امروز بر فردا فكني و وقت خواب بيداري كني و گاه بيداري بر خواب مايل گردي..
شيخ را فيوز بر جهيد و گفت:" نم نه ؟؟؟؟!!
حكيم گفت : ايلده Procrastination..ايستيري........خدايت شفا دهاد........كه زمن بر نيايد درمان چون تو عليلي.....

Wednesday, February 19, 2003

اگه خواستيد منو به زندگي برگردونيد لطفا اينجوري:
Evanescence
"bring me to Life"
هيولاي سفيد همه جا رو محاصره كرده بود....خونه ...خيابون...ماشين رو بلعيده بود و فقط گوشهاش مونده بود....
يك حبس اجباري..تلويزيون پر بود از جفنگ...و من به تلافي اين حبس اجباري همه برنامه هاش رو ديدم.
فن همسايه شوق خوانندگي به سرش ميزد..اون هم نصفه شب!
خونه از هر گوشه يه قنديل دست گرفته بود كه اگه هيولا حمله كرد غافلگير نشه!
پليس ها و جاني ها هردو اسير هيولا شده بودند..بي خيال تعقيب و گريز!
همه چيز متوقف بودو سفيد...و من سياه پوشيده بودم..
سفيدي كه يه روز مظهر صلح و آزادي بود حالا رنگ زندان بود....
انگار كه رنگ ها همه دروغ اند..
دريغ از يه ذره بيرنگي!!!!!!
ميدونم كه به همراه دايناسورهاي ديگه داريم يخ ميزنيم....پس لبخند ميزنم!
بذاريد باستان شناس ها يه روز فسيل يك كروكديل خندون رو پيدا كنند....

Thursday, February 13, 2003

ديروز كه زنگ زدي دقيقا هزار سال شده بود كه زنگ نزده بودي...
شمردم ديدم تو اين هزار سال بعضي روزاش هزار سال طول كشيده!
هزار دفعه بهت گفتم من كه هزار سال زنده نيستم! اينقدر منو اذيت نكن.
ميدونم هزار سال ديگه هم برنامه همينه!
اگه منه كروكديل پوست كلفتم كه هزار سال ديگه ميشينم تو بركه كه پيدات بشه!!!!!
باز خدارو صد هزار بار شكر كه زنگ زدي.....
حالا هزار سال ديگه يادت نره زنگ بزني!!!
والله...!!!!!!

Wednesday, February 12, 2003

برف عزيز....
دوباره اومدي..چند وقتي يه كه هي قربون صدقه ات ميرم..برات شعراي آب زيپويي ام رو ميگم....اما حالا كه مياي داري گندش رو در مياري
چطوره كه هي زود به زود مياي؟؟ چطور اون وقت كه صبح زود مامانم كلاه پشمي ام رو ميكشيد سرم و من از غم مدرسه اشك تو چشام جمع ميشد كم مي اومدي؟؟
صداي كاشكي هاي منو نمي شنيدي؟؟ كر بودي؟ مي مردي بيشتر بياي ؟؟
حالا مهربون شدي؟ عين آدمهايي كه وقتي بهشون احتياج داري ناپديد ميشن...وقتي نداري مثل كوكوي ساعت ديواري سر هريه ساعت ميگن سلام!
ازت شاكي ام...هنوز هم به چشم قشنگي...ولي بيا و وقتي يه بچه آرزو ميكنه كه بجاي مدرسه ادم برفي درست كنه بيا!
بيا و يه خورده ادم باش!
حالا قهر نكن.....بازم به ما سر بزن....

Friday, February 07, 2003

برف مي باريد..
من و ماشينم ميدويديم و زل زده بوديم به برف!
بهش حسوديم شد كه چشاش تو شب برق ميزنه و بيشتر مي بينه!
هرچي گفتم Neil Youngسازدهني اش رو بذاره بياد تماشا نيومد....اخه سه تايي بيشتر خوش ميگذره
ماشين هوس بچگي كرده بود..سر هر پيچ يه سر ميخورد بعد هم زل ميزد ببينه من ترسيدم يا نه! با شيطنت لبخند ميزد!
غافل از اينكه من مست رقص برف شده بودم!
برف طوري از ديوار شب پايين مي اومد كه نگهبان رو بيدار نكنه...
برف ميباريد..
من و ماشين.....

Tuesday, February 04, 2003

اگر بلديد عينك anti-semitism خودتون رو بذاريد كنار و بريد يه فيلم عالي ببنيد....
اگر به هر علتي هنوز كشف نكرديد كه رومن پولانسكي يكي از خدايان سينما ست...
بايد بريد پيانيست رو ببينيد!
اين فيلم يه شاهكار ميشد اگه يه اشتباه تاريخي رو نميكرد!
بعد از فهرست شيندلر ساخته نميشد!
باورتون ميشه لئوناردو دي كاپريو بتونه تو يه فيلم عالي بازي كنه!
باورتون ميشه U2 يكي از بهترين كارهاش رو بچسبونه ته يه فيلم!
باورتون ميشه خون و تبر و ساتور بشن رنگهاي زيباي پرده!
باورتون ميشه تو گندابه هاليوود هنوز يه غولي زندگي كنه كه فيلم عالي بسازه!
اگر نشد Gangs of Newyorkرو ببينيد!
اگر بازم نشد ..خوب نشده ديگه!
ولي تو رو خدا بازي دانيل دي لوئيس رو بي خيال نشين!

Sunday, February 02, 2003

هر سال يكبار دلم براي ايران تنگ ميشه...
نه شب عيد... نه!
چي يلدا رو ميگي ؟؟ هي اره اونم ..ولي نه..
جشنواره رو ميگم...
بيخوابي ..آوارگي(بقول والده)..لنگه پا واستادن...
اراجيف بافتن با يه سري ديوونه..
رفتن تو كوك ادمايي كه هيچ ربطي به سينما ندارن..
ديدن 60 فيلم متوالي تو يه روز..بحد مرگ.....
4 ساعت انتظار براي ديدن يه فيلم 1ساعته اونم مال قرقوزستان!
ايشالله جشنواره كوفتتون بشه!
نه اينكه ما بخيل باشيم!

Saturday, January 25, 2003

در اين سرماي سگ كش...
در اين طوفان بيرحم....
اگر گرمي لبهاي تو نبود !
اگر رنگ طلايي پوستت نبود !
اگر لرزش موزون اندامت نبود !
حتما دق ميكردم از تنهايي....
ويسكي عزيز.
ببخش كه مي بلعمت!
به سلامتي خودت !

Thursday, January 23, 2003

دماغم ماليد به خاك.....كله ام رفت تو ابرها...
دماغم ماليد به خاك.....كله ام رفت تو ابرها...
"بيشتر تاب بده"....
كله ام گير كرد به بال يه عقاب! شاكي با گوشه چشم نگام كردو بالش رو پس كشيد...
دهنم باز بود ..كرم فكر كرد يكي از چاله هاي زمينه..ولي از صداهاش فهميد ادرس رو اشتباه اومده...
"بيشتر تاب بده".....
شيرجه ميزنم تو خاك ...يه هو ميپرم هوا!
شيرجه ميزنم تو خاك ...يه هو ميپرم هوا!
ديگه نه به خاك ميچسبم...نه خيلي هوايي ميشم !
" بيشتر تاب بده"...
كسي نيست كه يه بچه كروكديل رو بيشتر تاب بده ؟؟؟؟

Wednesday, January 22, 2003

نويسنده رواني اين صفحه خوابه!
حالا من دارم تايپ ميكنم....اخه اين ديوونه تارك دنيا داره اسم ما كروكديل ها رو بدنام ميكنه!
وقتي كه شب بشه ..وقتي كه بوي گند مرداب اسير بوي نيلوفر بشه
براتون نامه مينويسم.....
نامه هاي شاد نه غمبادك!
مثل اين يارو!
اوه اوه اومد...من بعدا بر ميگردم1
" اوهوي...چخه پدر سگ...مگه نگفتم برو تو بركه ات در هم باز نكن...حال كه اينجوره امروز برنامه كودك هم بي برنامه كودك !!!"
كرو مريضه!
كرو هواي تازه خواست!
كرو مثل درسوازالا شد!
كرو ببر به بركه!
كاپيتان! كا پي.....تان!

Friday, January 17, 2003

خدا از ضايه اي كمت نكنه برادر!
اين دوئت خيلي خوب بود!
اونقدر دلم برات تنگ شده كه اگه برگردي هم ديگه نمي توني بري توش!
اگه تونستي برو تو يه سرنگ ..شايد بشه تو يكي از مويرگهاي قلبم فروت كنم....

Wednesday, January 15, 2003

..اي ..آفت.......
ه..ي ..فتا.....
نسيم سپيده دم با مژه هام شوخي ميكرد. نم صبح خواب از صورتم ميشست.
ولي اين صدا !!
اي آفتاب.....
اين صدا رو نمي فهميدم! شايد يه نغمه آسماني بود....يه سروش.....
يه پيغام كه فقط براي من فرستاده شده !
گوشهام رو تيز كردم....
اي افتاب.....
افتاب زندگي؟ افتاب عشق؟ دوستي؟؟
چي ميتونست باشه؟؟
اين بار واضح بود:
" بابا يه آفتابه بده اين بچه شلوارشو خراب كرده "
صداي زن همسايه بود....
بازم بچه همسايه بود و دسته گل جديد !
مارو بگو كه....به ما پيامبري نمياد !!!!

Tuesday, January 14, 2003

Friday, January 10, 2003

دو تا چشم پشت سرم دارم....
انگار اونا از چشمهاي جلويي قشنگ تر مي بينند!
شايد واقعا پشت سرم قشنگ تر بوده.....
يه جفت چشم هديه ميدم به دكتري كه جاي اين دو تا رو عوض كنه!
نصف پشت سرم هم روش!
البته قشنگ هاش......
گور باباي مال دنيا !

Thursday, January 09, 2003

" قدرت‌ الله‌ عليخاني‌ در نطق‌ خود خطاب‌ به‌ گروه‌ها گفت‌: قبل‌ از ارايه‌ سخنانم‌ يكي‌ از دوستان‌ نزد من‌ آمد و گفت‌ باز راستي‌ها شما را تحريك‌ كرده‌اند و من‌ در پاسخ‌ گفتم‌ من‌ نه‌ راست‌ بودم‌، نه‌ راست‌ هستم‌ و نه‌ خواهم‌ شد. من‌ 55 سال‌ از عمرم‌ مي‌گذرد و فردي‌ اصولگرا و پيرو امام‌ بوده‌ و هستم‌. "
آدم چي بگه !!مرتيكه بي حيا....
انگار نه انگار زن و بچه مردم تو محلس اند !!!

Wednesday, January 08, 2003

" در سرزمين من بادها سواد خواندن نداشتند....
و غبارها به چشم كودكان عشق نمي ورزيدند.."
هر چي فكر كردم يادم نيومد اينو كجا شنيدم !!؟؟

Tuesday, January 07, 2003

سوار يه اسب بودم....يه نيزه تو كمرش بود..دوخته بودنش به سقف...
دايره ميچرخيد و من و اسب چهار نعل ميتاختيم!....يه صدايي مثل اكارديون مي اومد..
بعضي ها دور دايره بودند و ضجه ميزدند....
حالا نميشد يه بار هم كه ما سواره ايم اينا اينجا نباشند كه جگر ادم رو كباب نكنند !!!!
سوار اسب بودم..يه نيزه تو كمرش..هنوز داشت ميچرخيد !
عجب اسب خريه ها !!!!!!!!

Monday, January 06, 2003

ظريفي گفت: به دنيا دل مبند كه دنيا محل گذر است "
زمختي گفت" پس برا اينه كه 65 ساله تو اينجا موندي ؟؟نسناس !!!"
كلاس دوم دبستان يه روز يه دوستي وقتي داشتم ميخنديدم گفت:" ديوانه چو ديوانه ببيند خوشش آيد!"
خيلي بهم بر خورد ..گفتم تلافي ميكنم ..800 سال بعد كه رفتم دانشگاه ديدم ادمها دو دسته اند: 1- ديوانه 2- غير قابل تحمل
از شما چه پنهون من اولي روانتخاب كردم...چشتون روز بد نبينه هفته قبل يه سري از اون ديوونه هاي خطرناك رو ورداشتم بردم به سرزمين موعود كروكديل ها -فلوريدا-..15-16 ساعت رانندگي! اما كلي چيز ياد گرفتم.
فهميدم تو دنيا هيچكس كليه اش به سالمي كليه قندون نيست! فهميدم ديوونه ها يا ميخورن يا ميشاشن يا پرت و پلا ميگن! يا هرسه با هم !!!
هر چند يه دونه كروكديل هم نديدم ولي مي ارزيد!
ياد اون دوست دبستاني افتادم ...جدي راست ميگفت !!!
" ديوانه چو ديوانه ببيند خوشش آيد!"

Friday, January 03, 2003

" كشتي من سكان ندارد و دستخوش بادي است كه درژرف ترين ديار مرگ مي وزد....."
كافكا- گراكوس شكارچي